مرغ باغ ملکوتم

<strong>مرغ باغ ملکوتم</strong>

دوباره فکر دیگری به سرم زد و گفتم شاید من اشتباه می کنم و انچه که محمد روی گیوه اش نوشته است، درست است و او اهل این جهان نیست بلکه، مرغ باغ ملکوت و از عالم این خاک نیست و چند روزی از بدنش قفسی ساخته اند و همین روزهاست که درد و رنج و حرمان و تحقیر و تنهایی، حریفش شود و محمد بی کس بدون این که کسی خبر دار شود از زندان تن پرواز کند و به هر جایی که می خواهد برود

وقتی خوکها سلطان جنگل می شوند

<strong>وقتی خوکها سلطان جنگل می شوند</strong>

تا روزی که جنگل بود و حیوانات دیگر بودند، شیرها به دلایل قدرت فیزیکی و سرعت و خشونت و اتوریته، بر دیگر حیوانات برتری و هژمونی داشتند. به عبارتی، شیرها سلطان جنگل بودند. ولی کم کم در جنگل جدید ورق و معادله قوا دارد بر علیه شیرها و به نفع حیوانات دیگر چون خوکها، بر می گردد

پسر کو ندارد نشان از پدر

<strong>پسر کو ندارد نشان از پدر</strong>

سالها از پس هم گذشت. آن طور که میرزا و مردم از اکبر انتظار داشتند که او محض احترام به مردم و خانواده، گویش فارسی را فراموش کند و دوباره گویش محلی را فهم و درک کند و حرف بزند، متاسفانه اکبر موفق به انتظارات مردم نشد بلکه این بار این مردم بودند که خود را با شرایط و زبان اکبر، وفق دادند و ماجرای اکبر کم کم از رونق افتاد و به خیر و خوشی به تاریخ سپرده شد

کلعلی با خون خود کاسبی می کرد

<strong>کلعلی با خون خود کاسبی می کرد</strong>

سرانجام، پس از ختم یکی از دعوا و زدو خوردهای محلی که کلعلی در آن دعوا نیز شرکت کرده اما نه چوبی زده و نه چوبی خورده بود ولی به سیاق قبل در صدد برنده شدن در آن دعوا بود و عصبانی و با پای پیاده عازم پاسگاه خشکبیجار بود و بس که سراسیمه و حواس پرت بود، با ماشینی که در حین عبور از جاده بود برخورد کرد و از دنیا رفت و بدین سبب کارنامه باجگیری و نان مفت خوردن کلعلی برای همیشه بسته شد