معرفی برادران قزوینی به سرهنگ ویسلی مارتین آمریکائی!
قبل از شروع موضوع باید بگویم که زمان حضور امریکائیها در اردوگاه بد نام اشرف ؛ به دستور شخص رجوی روح پلید و مریم قجر داعشی سران فرقه برای بدست اوردن دل ارباب جدید به هر رذالت و دریوزگی نزد امریکائیها دست می زدند .
قبل از فرار از اردوگاه بد نام اشرف به زندان ساخته رجوی داعشی و جنایتکاران جنگی امریکائی شاهد برگزاری جشن ها و مهمانی های رنگارنگ سران فرقه رجوی برای نیروهای امریکائی مستقر دراردوگاه اشرف بودیم .
برگزاری جشنهای رنگارنگ سران فرقه برای نیروهای امریکائی علاوه بر اینکه اعضاء فرقه را دچار تناقض ؛ شک وشبهه در مورد شعار های ضد امپریالیستی رجوی داعشی کرده بود حتا سفره هائی که برای امریکائیها پهن می کردند اعضاء را دچار تتاقض کرده بود .
یکی از دوستان که هم اکنون هم در اسارت ذهنی و جسمی فرقه رجوی می باشد و در قسمت اداری قرارگاه دوم بود و اگر نام ببرم مطمئنم سران فرقه برای وی مشکل ایجاد خواهند کرد . یکبار در یکی از این مهمانی ها یک نکته ای را گفت که چند نفری در اطرافش بودیم از نکته ای که گفت متعجب شدیم .
وی ضمن نشان دادن سیخ کبابهائی که در دست نیروهای امریکائی بود اشاره کرد گفت به ان سیخ کبابها خوب نگاه کنید سهم هر رزمنده و مجاهد در هر نوبت که خورشت می دهند به مقدار ۳۸ گرم گوشت هست اما برای کباب برگ و شیشکلیک هر امریکائی بین ۴۰۰ گرم تا ۵۰۰ گرم گوشت به سیخ زده اند !
وی گفت اگر هر هفته به ما ۲ وعده خورشت بدهند درهرهفته می شود حدود ۷۰ گرم در صورتیکه برای هر امریکائی گوشت ۷ تا ۸ هفته من و تو را در یک سیخ زده اند بعد از بوق سحر تا شب هم باید سگ دو کنیم و اخر شب هم فحش بشنویم ! ( منظورش از شنیدن فحش شرکت در نشستهای شکنجه روحی و جسمی بود که رجوی داعشی ان را برای سرکوب اعضاء خود ابداء کرده بود ).
اما بحث اصلی : معرفی برادران قزوینی در زندان تیف به سرهنگ امریکائی ( وسلی مارتین )
اوایل سال ۲۰۰۶ بود که سرهنگ ویسلی مارتین به همرا ه چند سرباز و درجه دار که حفاظت دور سرهنگ ویسلی مارتین گرفته بودند و یک خانم مترجم که همه افراد تیف احترام این خانم مترجم را نگه می داشتند وارد چادر محل تحصن شدند . از انجا که بعد اط ظهر بود خیلی ها در داخل چادر های خود در حال تماشای تلویزیون و یا استراحت بودند .
سرهنگ ویسلی مارتین اول از ما چند نفرکه در چادر تحصن بودیم خواست که برویم دیگر نفرات صدا کنیم که یکی از بچه های تیف بنام کریم در حال بازی کردن تخته با هم بودیم به خانم مترجم گفت به اقای سرهنگ بگو تو مثل چوبان دروغگو می باشی کسی پای صحبت تو نمیاد هر چه میخواهی به همین چند نفر بگو برو !
سرهنگ ویسلی مارتین گفت :
امروز در داخل مجاهدین در جشن فوق العاده مهم شرکت کردیم بعد هم من با کماندر زهره اخیانی ملاقات داشتم و به وی اطلاع دادم که هر لحظه اماده باشند چون پرزیدنت بوش بعد عراق می خواهد مسئله ایران حل کند !
وی ادامه داد و گفت : پرزیدنت بوش ایران در لیست کشورهای شر قرار دارد الان که کارمان در عراق تمام شده نوبت بعد باید ایران تعیین تکلیف کنیم !
سرهنگ وسلی مارتین گفت :
من با کماندر زهره و عباس داوری و … نشست داشتم و موضع پرزیدنت بوش به انها ( مجاهدین ) اطلاع دادم و قرار مجاهدین در این حمله به ایران با ما و همراه ما باشند !
( البته نا گفته نماند که سرهنگ وسلی مارتین بصورت غیر عادی همچین کماندر زهره می گفت که به بوش یا فرمانده هان بالای خودش کماندر نمی گفت این چه حکمتی بود حتما عاقلان دانند )
شما هم می توانید به همراه ما بیائید یا اینکه منتظر باشید رژیم ایران سرنگون کردیم بعد به ایران بیائید !
شخصا نزدیک شدم و به خانم مترجم گفتم لطفا حرفهای من دقیق به سرهنگ ترجمه کنید .
گفتم : اولا ما مثل رجوی وطن فروش نیستیم که بخواهیم با شما در حمله به وطن خود همراه شویم .
دومآ : یک خواسته دارم انهم اینکه شما قبل از اینکه بخواهید همچین اقدامی علیه ایران بکنید شب قبل ما را در داخل مرز ایران بگذارید چون باید اول از روی جنازه ما رد شوید و اگر توانستید وارد حاک وطنم شوید .
سوما یک سفارش مهم برایتان دارم که حتما به عرض پرزینت بوش وفرمانده هان امریکائی برسانید تا انها هم خوب یک شهر ایران بشناسند !
گفتم این مطمئن میگویم : شما هر وقت به ایران حمله کنید ازهمین مرز تا شهر قزوین مردم مقاومت نشان خواهند داد .
اما همینکه به دروازه های شهر قزوین رسیدید برادران قزوینی چنان استقبالی از شما خواهند کرد که خودتان انگشت به دهان بمانید !
هر برادر قزوینی یک سرباز امریکائی نه بلکه چند نفرشان را مهمان خواهند کرد !
سرهنگ وسلی مارتین هم که متوجه اصل موضوع نبود با یک حالت رضایت و خنده بوزینه وار گویا خوشش امده از من خواست دوباره نام ان شهر بگویم که گفتم شهر قزوین الان ممکن اسم شهر یادتان نماند ولی همینکه مهمانتان کردند هیچ وقت نام ان شهر تا اخر عمرتان فراموش نخواهید کرد !
خانم مترجم که موضوع را خوب می دانست با با چند کلمه کوتاه موضوع برادران قزوینی برای سرهنگ ویسلی مارتین توضیح داد .
وقتی سرهنگ امریکائی متوجه منظور من از استقبال برادران قزوینی شد با صورت مثل لبو سرخ شده و عصبانی با یک عقب گرد به طرف درب خروجی کمپ رفت . ۲ روز بعد از این موضوع به دستور همین سرهنگ وسلی مارتین جنایتکار سربازان امریکائی ساعت ۵ صبح بصورت وحشیانه به چادرها حمله کردند و زندانیان را در بیرون کمپ تا ساعت نزدیک ظهر سر پا نگه داشتند و از چادرها لیوان یک بار مصرف و چند تخته که می توانست منافع امریکا در عراق و کل دنیا به خطر به اندازد جمع کرده با خود بردند .
شاید بهتر باشد یکبار سرهنگ وسلی مارتین همین موضوع برادران قزوینی را به اقای ترامپ هم یاد اوری کند که برادران قزوینی برای استقبال لحظه شماری می کنند …
پاریس : محمد رزاقی
*