من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
https://www.youtube.com/watch?v=BibyYSE1vQM
خلاصه ای مصاحبه خانم هما ایرانپور با تلویزون مردم تی وی که نوشتاری تبدیل شده است
سلام به دوستانِ جان
حتما برای شما هم پیش آمده در گذر زمان و تغییر شرایط، تغییر بار معنایی کلمهای؟
من طی گذشت شانزده سال به معنای دیگری از کلمه عاطفه رسیدم.
میدانیم عاطفه دو سویه دارد، ابرازکننده و گیرندهی آن. ابرازکننده همیشه در انتظار بازخورد عاطفه میماند اما در فرقهگرایی تنها ارسال کننده عاطفی خانوادهی دربندان فرقه میباشند و هیچ بازخوردی از سوی اعضا به واسطهگری و اجبار فرقه در یافت نمیشود.
سالهاست احساس سرشار از عاطفه را بین مرزهای ایران و عراق و پشت دربهای پادگان اشرف و دیوارهای بتنی و بلند لیبرتی در کولهبار محبت به دوش میکشم بی هیچ بازخوردی از سوی دو برادر همخونم که انسانهای کم عاطفهای هم نبوده اند و دستان خشن فرقه شانزده سال گلوی عاطفیشان را فشرده است. در این سالها شاهد اندوه والدین و خواهران و تنها برادرم که قربانی فرقه نشد بودهام.
در این راه مدام مسافر غمگین درد و رنج بین مرزها بودهام و سفرهای درد آلوده به کشور عراق برای فرو نشاندن عطش عاطفه تا کمترین لحظه دیدار، حتی از دور، حتی از پشت نردههای اشرف و حتی شنیدن صدایشان از پشت دیوارهای لیبرتی.
بارها و بارها شاهد بذل عاطفه از سوی خانوادههای همسفر بودم. تصاویری آنقدر گویا که تا ابد در ذهن ماندگار که مشتی از خروار را به انگشت قلم نگاشتم.
چه خواهرانی که در چشم انتظاریِ برادرانشان جان دادند.
چه مادرانی که روی ویلچر امید به دیدار فرزند آمده و ناامید از فرقه، فراق را دوام نیاوردند.
چه خواهرانی که سنشان به هفتاد رسید و هشتاد و هنوز به امید بازگشت برادر، پاسدار میراث خانوادگیاند و چه امید درازی.
چه پدرانی که پا به کهولت نود سالگی گذاشتهاند و ترسانم مانند دیگر پدران، چشم به در بمانند تا ابد برای لحظهای، تنها لحظهای دیدار.
پدرانی که در توهم دیدار فرزند سر بر بالین مرگ گذاشتند. پدرانی که وقت احتضار، دیگری را بهجای پسر دیدند و حق را لبیک گفتند.
چه مادران، پدران، برادران، خواهران و همسران و فرزندان که دچار افسردگی سالهای فراقند و بسیار جگرگوشه که هنوز و هنوز و هنوز درگیر مشکلات روحی و روانی بسیارند در تشکیلات بیعاطفهی فرقه.
پشت دیوارها و برج و باروی لیبرتی مادری را دیدم که زبانم را نمیدانست تا بدانم فرزندش کیست که فریادش کنم و بداند مادرش در پی اوست و تنها عکس پسری در آغوشش گویای عاطفهی آلوده به دردش بود.
زمستانهای سخت و باران عراقی کفشهایمان را در گل جاگذاشت و پاهایمان را هرگز و خانوادههای از سرتاسر ایران با فرهنگ و زبان و مرام و عقاید متفاوت، اهل تسنن و شیعه یکدل و یکزبان برای نجات عزیزانمان دویدیم.
چه سنگها و مفتولها که از سوی فرقه دست و سر و صورت و پای خانوادهها را ندرید و هرگز از دویدن نماندند.
چه ساعات طولانی که در گرمای نفسگیر عراق در انتظار شنیدن حتی صدای نفس کشیدنشان، پشت ورودی منتهی به لیبرتی نگاه داشته شدیم.
چه با محبت بودند خزندگان خاکهای اشرف که حتی به گزشی مرا میهمان کردند و خودی نشان دادند و فرقه جگرگوشههایم را پنهان و پنهانتر کرد و میدیدم بر بلندای لیبرتی، بر دیوارهای تلانبار بهجا مانده از آمریکاییها، اعضا در گرمترین ساعات زیر باریکترین سایه جمع میشدند که گیرندهی عاطفه خانوادهها باشند از دور، هرچند جای برادرانم میانشان همیشه خالی بود.
چه نگاهها دیدم هنگام حتاکی و فحاشی و ضرب شتم خانوادهها توسط فرقه، پشت پردههای حاجب که دو دو میزدند به دنبال عاطفه.
که چشم در چشم نالیدم، تنها خواستهام داشتن برادرانم میباشد، آنها را بهمن بازگردانید تا هرگز دیگر پا به خاک جگرسوز عراق ننهم.
چه بیشمارند خانوادههای که سالها بذر عاطفه پاشیدند و دستان سَمفشان فرقه جلودارشان نبود و عاقبت عاطفه درویدند و جوانانشان یک به یک و گروه به گروه به آغوش عاطفیشان بازگشتند.
اکنون کبوتران از خطر کشور پُرخطر عراق رسته و به جای امن اما دور از دسترسی گسیل داده شدند.
از روزی که مطلع شدم برخی از اعضا، هنگام هواخوری در شهر تیرانا گوشی همراهی به عاریت می برند، همراهم همواره با من است به امید تماس برادرانم. بارها با خود اندیشیدهام در صورت تماس صدایشان را خواهم شناخت؟ چرا که شنیدهام فرقه حتی روی لحن و طرز صحبت کردن اعضا هم کار کرده است.
و در انتها من فردی سیاسی نیستم و تنها خواستهام دیدار با برادران جانم در کشور آلبانی است و به گمانم در هیچ قانون مکتوب و نامکتوب بینالمللی این خواسته جرم محسوب نمیشود.
به امید دیدار برادران جانم، احمدرضا و محمدرضای مهرورز و با آرزوی رهایی تمامی دربندان، در دنیایی هماره آزاد.
هما ایرانپور. شیراز. جمعه. ۱۲/۳/۱۳۹۶
(پایان)