جنايت رجوى در نوزدهم فروردين در اشرف
عبدالکریم ابراهیمی، ایران فانوس، 27.03.2017
در آستانه روز ١٩ فروردين قرار داريم. ياد و خاطره اين روز در سال ١٣٩٠ قرارگاه اشرف، هيچ وقت از ذهن خارج نخواهد شد، ياد و خاطره دوستانى كه نفرت از ظلم و ستم رجوى داشتند و فرصت نكردند و ميسر هم نبود تا بتوانند تشكيلات را ترك كنند، اما قربانى نيت شوم رجوى و همسرش شدند و با فرستاده شدن جلوى تير و تپانجه نيروهاى امنيتى عراق، جانشان را از دست دادند.
در اين روز يك خودكشى دسته جمعى به تمام معنا شخص رجوى براى مظلوم نمايى خود و اصرار بر خواسته نامشروعش شكل داد و يك جنايت هولناك براى افراد رقم زد.
رجوى كه هميشه خودخواه و زياده خواه بود و در دامن اربابش صدام به نآن و نوايى در مزدورى و خود نشان دادن رسيده بود، بعد از سرنگونى صدام ادعاى مالكيت در عراق داشت تا جايى كه در يكانها شايع انداخته بودند كه مردم عراق رجوى را براى رياست جمهورى خودشان ميخواهند و خواهان آن هستند و اين فريبكارى هم براى شستن مغز افراد بي خبر از بيرون بود كه فكر ميكرديم واقعا سازمان فاتح جهان خواهد بود و تمام دنيا بخصوص مردم ايران و عراق، پشتيبان و همراه سازمان خواهند بود. اما غافل از اينكه اين رجوى شياد يك نيرويى در اشرف درست كرده بود، آنهم براى خدمت به بيگانه و در حفظ بقاء خودش كه جز از درون حصار تشكيلات و نشستهاى يوميه و هفتگى و ديگ و هزاران نشست و زهر مار ديگر، مطلقاً از وضعيت بيرون بلحاظ سياسى و اجتماعى و بخصوص ژئوپوليتيك سياسى بي خبر بوديم و به همين خاطر ما را در بايكوت مطلق اخبار و رخدادهاى بيرون قرار داده بود كه به هيچ عنوان ارتباطات بيرون نداشتيم و از موبايل و راديو و روزنامه و تلويزيون خبرى نبود. آنچه بود، يك اخبار سيماى به اصطلاح آزادى خودشان بود كه اجبارى در روز نيم ساعت موقع شام و نهار، بايد مي ديديم و يك فيلم سانسور شده كه هر هفته شب جمعه گذاشته مي شد و عده اى تماشا مي كردند.
با اين اوصاف بود كه رجوى ناجوانمردانه اهداف پليد خودش را با قربانى كردن افراد پيش مي برد و همانگونه كه الان داعشى ها هدف از كشته شدنشان هر چه زودتر همدمى با رسول خدا مي دانند، ما هم فكر مي كرديم وقتى كشته مي شويم، در آن دنيا جايگاهى بس اعلى داريم و در جامعه بى طبقه توحيدى كه وجود خواهد داشت ما كه كشته مي شويم، گل سر سبد آن خواهيم بود و در كنار ائمه و سرور شهيدان حسين ابن على، روزى مي شويم.
الان كه چندين سال است تشكيلات را ترك كردم، به خودم خنده ام ميگيرد كه چه افكار پوسيده و عقب مانده اى داشتيم و به خاطر هيچ، جان خودمان را خالصانه تقديم جلاد و خونخوار دوران، رجوى و همسر فريبكارش مي كرديم.
خيلى مقالات از نوزدهم فروردين سال 1390 و كشتارى كه رجوى در قرارگاه اشرف راه انداخت به رشته تحرير در آمده است، اما باز جنايت رجوى و سوء استفاده او از نفرات و به كشته دادنشان به خاطر هيچ، به نظرم آن طور به تصوير كشيده نشده است.
من به يك نمونه از اين نوع جنايات رجوى كه در اين روز جلوى چشمم اتفاق افتاد اشاره مي كنم.
يك همرزمى داشتم به اسم بهروز كه جوان خوش تيپ و صادقى بود. صداى خوبى در خوانندگى داشت و أهل شمال ايران بود.
بهروز از ابتدا با انقلاب خود خوانده مريم رجوى مخالف بود و از طلاق و جدايى زن و مرد، به شدت بيزار بود و از اين رو هميشه به صورت محفلى طرح مي كرد و در نشستها همه مي دانستند كه بهروز مخالف سر سخت اين هوچيگرى مسعود و مريم رجوى است و به همين دليل خودش را ماركسيست نامید كه زياد رويش فشار نباشد. اما رجوى دست از سر او بر نداشت و به زور در رابطه با عضويت مجاهد از او امضاء گرفت، ولى هرگز بهروز اهل اين جنبل و جادوهاى رجوى نبود و نشد و تا آخر هم با همين كجدار و مريز، در تشكيلات ماند، رجوى خيلى از او سؤء استفاده هاى ناجوانمردانه داشت، حتى در دستگاه تبليغاتى رجوى علیرغم ميل باطنى مجبور بود تن به خواسته سران تشكيلات بدهد و برنامه ترانه براى پخش در سيما اجرا كند كه خودش هيچ وقت راضى به آن نبود و مي گفت بخاطر كاستن از فشار تشكيلاتى كه رويش است إجباراً به آن تن مي دهد.
حتى چندين بار با خودم در رابطه با راه فرار از اشرف صحبت كرد و طرح فرار مي داد، اما متأسفانه بايد بگويم كه من يكى جرّأت اين كار را در آن مقطع نداشتم و از عواقب آن مي ترسيدم.
اما همين بهروز در نوزدهم فروردين با هم با توصيه فرزانه ميدان شاهى با يكان عليرضا امام جمعه پشت ژنراتور برق اشرف در نزديكى ميدان لاله جلوى تير نيروهاى عراقي فرستاد و با پرتاب سنگ و زدن نيروهاى نظامى عراق، آنها را مجبور به عكس العمل مي كرديم كه با شليك ما رو به قتل برسانند، ابتدا من در همان دقايق اول درگيرى انگشت دستم تير خورد و سوار يك ماشين شدم و به درمانگاه رفتم. مجروح و كشته زياد بود، بعد از نيم ساعت بهروز هم آمد با بدنى خونى، تير توى كشاله رانش خورده بود و خون بند نمي آمد. من بهش گفتم، بهروز به يكى بگو كه بالاى زخم را با دستمال ببندد، من خودم با يكدست كمكش مي كردم كه دستمال ببندد، يكى ديگر هم كه سالم تر بود آمد و پايش را بستيم.
با يك تكه چوپ كاملا محل گره را پيچانديم تا خون بند آمد و من از پيش بهروز رفتم براى قسمت عكس بردارى، يك ربع طول نكشيد كه برگشتم گفته شد بهروز شهيد شده است، باور كنيد درد خودم از يادم رفت، نتوانستم جلوى اشكم را بگيرم، از دوستى كه آنجا بود، پرسيدم كه چرا شهيد شد؟ مگر خونش بند نيامد؟ گفت دكتر وحيد آمده و دستمال را باز كرده و مجددا خونريزى شروع شد و بعدش بيحال شد، برديمش تو شهيد شد.
اين جنايت رجوى را هيچ وقت فراموش نمي كنم كه چطور ناجوانمردانه مي خواست از دست ناراضيان خلاص شود و بهروزى كه مي توانست الان زنده باشد، به كام مرگ فرستاد. واقعيت اينكه مسئولينى كه آنجا بودند از جمله زهره جمالى و دكتر وحيد، همه توصيه از بالا داشتند، تصفيه هاى تشكيلاتى انجام مي دادند و كسى كه در تشكيلات به اصطلاح سر بار بود، رسيدگى نمي شد تا بميرد. بهروز نيز يكى از اين نگون بختان بود كه به خاطر يك تير در كشاله ران كه به راحتى با ترنيكه كردن آن از مرگ نجات پيدا مي كرد، به كام مرگ فرستاده شد.
بهروز يك نمونه از اين رذالت هاى رجوى است كه در حق افراد، داشت و خيليهاى ديگر بخاطر كينه رجوى با دولت عراق و دروغ بستن به آن عمداً رسيدگى نمي شد كه كشته شوند و رجوى هم از كشته ها براى منافع خودش بهره بردارى می كرد و مظلوم نمايى می کرد.
نابود باد تروريسم و پديده خودمحورى و كيش شخصيت و فرقه گرايى كه رجوى شاخص آن است.
„پایان“