پیروزی انقلاب، سرآغاز هبوط سازمان مجاهدین

نادر کشتکار، وبلاگ کشتکار، 02.02.2017

 

پیروزی انقلاب ،سرآغاز هبوط سازمان مجاهدین

بهمن ماه یادآور سقوط نظام شاهنشاهی و پیروزی مردم ایران است.نزدیک به چهار دهه پیش و در چنین ایامی،کشورمان در وضعیتی بسیار بحرانی و آشفته بسر میبرد.رژیم شاه در حال احتضار بود و مردم طلیعه پیروزی را به چشم میدیدند.

دهها حزب و گروه سیاسی به ناگاه به عرصه اجتماع وارد شده بودند و هر کدام سعی در جذب نیرو و گسترش نفوذ و تبلیغ پیرامون ایدئولوژی و خط مشی سیاسی خود در بین جامعه جوان ایران و کسب هر چه بیشتر مشروعیت و قدرت بودند.

در میان این گروهها سازمان مجاهدین خلق که مدعی داشتن یک پشتوانه ایدئولوژیک بر اساس تعالیم دین اسلام بود و همچنین بخاطر شهادت اکثریت قاطع اعضاء مرکزی و کادر رهبریش، در جامعه به سازمانی خوشنام شهرت پیدا کرده بود.مسعود رجوی و سایر نفرات سازمان ،بعد از آنکه توسط مردم از زندانهای ایران آزاد شدند،بلافاصله شروع به سازماندهی و راه اندازی تشکیلات سازمان مجاهدین و جذب نیرو در سطح کشور کردند.

در آن ایام کمتر جوانی را میتوان بیاد داشت که در گرماگرم انقلاب و شور و شوق مفرطی که در جامعه بواسطه آن بوجود آمده بود به سمت گروهی سیاسی کشیده نشده باشد.بسیاری از جوانانی که گرایشهای دینی داشته و سرشار از شور و شوق و هیجان جوانی بودند،توسط  شیوه ها و ترفند هایی که  سازمان در جذب نیرو داشت به عضویت آن در آمدند.

کلاسهای تبیین جهان مسعود رجوی که در دانشگاه تهران برگزار می شد و هدف آن شکار هر چه بیشتر جوانان و دانشجویان و عرض اندام در معادلات قدرت و کسب مشروعیت و شهرت بود با استقبال بسیاری از جوانان روبرو شده بود.بسیاری از جوانان،سازمان مجاهدین و ایدئولوژی آنرا قرائتی جدید از اسلام می پنداشتند.

در آن ایام کمتر کسی از نیت و سودایی که مسعود رجوی در سر می پروراند آگاه بود و قاطبه جوانان جنگ و تضاد موجود بین سازمان مجاهدین با دولت موقت و آقای مهندس بازرگان و حزب نهضت آزادی و یا با حزب جمهوری اسلامی و شخص دکتر بهشتی که از چهر های میانه رو محسوب میشد و یا با آیت الله خمینی را تنها تضاد و جنگی بین دو دیدگاه و قرائت مختلف ازدین

و مفهوم ارزشهای دینی می پنداشتند نه جنگ و اختلافی شخصی و تنها بر سر کسب قدرت.

یکسال بعد از انقلاب و در حالیکه کشور از لحاظ اقتصادی،نظامی،امنیتی و سیاسی دستخوش بحرانهای عمیقی بود،صدام حسین با پاره کردن قرار داد الجزائر،با سبوعیت تمام به شهرهای مرزی و بیدفاع کشورمان حمله ور شد.

در این وانفسا و در حالیکه اکثر گروههای سیاسی و قشرهای مختلف مردم بصورت داوطلبانه به کمک محدود نیروهای نظامی حاضر در مرزهای کشورمان می شتافتند، مسعود رجوی با برنامه هایی از پیش طراحی شده و برپایی تظاهراتهای مختلف در شهرهای کشور، وبا این خیال که قادر است رژیم را عرض شش ماه سرنگون کند، دست به جنگ مسلحانه ای زد که مقدمات آنرا از یک سال پیش آماده کرده بود.

اما سیر حوادث و مورد طرد واقع شدن سازمان مجاهدین از طرف مردم ، تحلیلها و خواب های مسعود رجوی را بگونه ای تغییر داد که وی سال بعد از کشور فرار کرده و هزاران تن ازیارانش را در بدترین شرائط تنها گذاشت .

 عدم شناخت علمی واکادمیک رجوی از جوامع سنتی من الجمله جامعه ایران  و ناتوانی در ارزیابی و برآورد صحیح از شرائط ازیکطرف و خودشیفتگی ،عطش قدرت و غرور کورش از طرف دیگر باعث شد که تمامی تحلیلهایش در رابطه با جنگ مسلحانه، کمک مردمی و در نهایت سقوط رژیم، برعکس درامده و به شکست منجر شود اما وی نه تنها از تصمیم اشتباه خود در شروع جنگ مسلحانه که منجر به کشته و یا اعدام هزاران تن از جوانان شد درسی نگرفت، بلکه با بلاهت تمام به سمت دومین اشتباه بزرگ استراتژیک خود پیش رفت،اشتباهی که بی شک تیر خلاصی بود بر هر آنچه از عزت و احترامی که بنیانگذاران  سازمان با اهداء جانشان در دوران شاه و دربین مردم ایران کسب کرده بودند، یعنی پرواز تاریخ سازوهمکاری با حزب بعث عراق در جبهه های جنگ و بر علیه هموطنان خودش،خیانتی که تا پیش از این در تاریخ ایران زمین سابقه نداشته است.

پرواز تاریخ سازی که برای اعلام سرسپردگی و مزدوری با سفر به عراق شروع شد و با فرار و ناپدید شدن مجدد به پایان رسید.

  سازمان مجاهدین که بعد از ورود به عراق بتدریج به یک فرقه تمام عیار تبدیل شده بود، تنها گروه سیاسی ایرانی بود که همراه و همصدا با عربستان و اسراییل با تمام توان و صرف هزینه های کلان ،سیاستمداران جنگ طلب امریکایی را تشویق به حمله نظامی و بمباران ایران میکردند و این در حالی بود که مسعود رجوی و همپالگیهایش بمباران و ویرانی کشور عراق در طی حمله امریکا به این کشور را به چشم دیده و از زجر و مصائب وارده بر ملت عراق بخوبی آگاه بودند.

مناسبات درونی فرقه و سیاستهایی که مسعود رجوی بطور آشکار ویا بصورت مخفی  با اعضاء و نفرات فرقه دنبال میکرد نیز به نوبه خود حدیثی مفصل است.شرح شکنجه ها و شکنجه گاهها،شرح چگونگی شکنجه گر پروراندن و کسانی که به نا حق و در خفا و پنهانی در زیر شکنجه ها جان دادن،شرح ابو غریب و چگونگی همکاری سازمان اطلاعات عراق و ادامه شکنجه های روحی وجسمی افراد ناراضی از سیاستهای رجوی در آنجا، شرح چگونگی قتل ها و حذف فیزیکی و سر به نیست کردن نفرات ناراضی در درون مناسبات، شرح حرمسراها و عیاشی های وی، شرح خود کشی ها، خیانتها و هزاران ظلم و ستمی که وی درحق اعضاء فرقه دست سازخود وارد آورد. خیانتهایی که بخاطر حفظ خود و فرافکنی و فرار از پاسخگویی هم چنان ادامه دارد.

حکایت مسعود رجوی به مانند حکایت فردیست که به ارث و ثروتی عظیم رسیده بود، ثروتی عظیم از عزت و احترام و خوشنامی در بین توده های مردم، ثروتی که بدلیل غرور، خودشیفتگی وخیانت وارثش به تباهی کشانده شد.اکنون از پیکره سازمانی که محمد حنیف نژاد، سعید محسن و بدیع زادگان با خون و نفسشان پدید آورده بودند، تنها جسدی نحیف و بی جان که منفور و مطرود ایران و ایرانی شده، باقیمانده است، فرقه ای در اوج انزوا و ذلت.

نادر کشتکار

آلمان