چگونه زامبی ها به شهر آمدند

چگونه زامبی ها به شهر آمدند

  1. چگونه زامبی ها به شهر آمدند

مهدی خوشحال، ایران فانوس، 25. 08. 2021

از اوایل دهه 1990 میلادی سه کشور آمریکا و عربستان سعودی و پاکستان، دست در دست هم و با یک تقسیم کار مشترک نیرویی را در مدارس مذهبی پاکستان گرد آوردند که آن نیروی عرب و پاکستانی و افغان، طالبان نام گرفتند.

طالبان پس از آموزش مذهبی و سلاح که در صدها مراکز مذهبی پاکستان انجام گرفت، قرار شد ماهیانه سیصد مارک پول و یک قبضه کلاشینکف، نیز بگیرند و لشگری از وحوش به رهبری ملامحمدعمر که یک چشم بیشتر نداشت، از روستاهای افغانستان شروع کنند، احشام مردم را تناول کنند و زنان و دختران را به غنیمت بگیرند و سپس به سمت پایتخت بروند و از آنجا حکومت افغانستان را از دست اتحاد جماهیر شوروی نجات دهند.

دکتر نجیب الله، در این حین رییس جمهور افغانستان بود. او وقتی شنید مردمی از عربستان سعودی و پاکستان و قبایل پشتون برای نجات افغانستان عازم کابل هستند طی یک سخنرانی پر شور برای مردم افغانستان، گفت، من نمی دانم اینها چرا این همه راه را طی می کنند تا به افغانستان بیایند و مردم را نجات بدهند چرا همانجا که هستند به کمک مردم فلسطین نمی روند و فلسطین را نجات نمی دهند؟

اوایل دهه نود میلادی بود، وقتی از چنگال تروریسم فرار کرده و خود را به کشور آلمان رسانده بودم از شانسم با مردمی برخورد کردم که آنان نیز از دست طالبان و از افغانستان، فرار کرده بودند. در ابتدا، اکثراً مسئولین و مقامات کشوری بودند که فرار می کردند. هم خانه ام یک افغان شریفی به نام دکتر نثار بود که می گفت یکی از وزرای دکتر نجیب الله است. او با پاسپورت دیپلماتیک از افغانستان فرار کرده بود. او قبل از خروج و سالها قبل فرزندان پسرش را جهت تحصیل به روسیه و مجارستان، فرستاده بود. دکتر نثار را افغانی های دیگر دکتر صای، خطاب می کردند. صای، همان صاحب است که در کشورهای پاکستان و هندوستان اشخاص بزرگ را چنین خطاب می کنند. دکتر نثار، تنها کسی از مردم افغانستان بود که از دست رفتن افغانستان و حمله و هجوم طالبان ناراحت بود. به ویژه زمانی که او از قتل فجیع دکتر نجیب الله به دست طالبان، با خبر شد ابتدا بیمار شد و یک هفته از اتاقش بیرون نیامد. ولی در مورد دیگران چندان برایشان فرقی نمی کرد. پناهندگی و اخذ اقامت آبی، آن هم در کشوری چون آلمان جایگزین همه رنج ها و آلام مردمی بود که همه ی هست و نیست خود را در افغانستان جا گذاشته و تنها زن و فرزندان شان را نجات داده بودند.

مدتی که با این مردم زندگی کردم و با فرهنگ و زبان و عادات شان، آشنا شدم النهایه با تجربه ای که اندوخته بودم مقاله ای به نام „افغانستان، در گذرگاه شب و ظلمت“ نوشتم. این مقاله در ماهنامه پیوند شماره بیست و پنجم، آذرماه سال 1387 درج شده است. در این مقاله که اندکی تخیل و تندروی نیز در آن مشهود است، برای خروج افغانستان از چنگال شب و ظلمت، ضمن اطلاع رسانی مسایل و مشکلات افغانستان به مردم جهان همچنین متذکر شدم که تا روزی مردم افغانستان نتوانند رهبری طالبان ملامحمد عمر را در خود بیابند و سپس آن را در خود بکشند، رهایی از چنگال شب و ظلمت که بر افغانستان و مردمش چنبره زده است آسان نخواهد بود.

با شناختی که از مردم افغان پیدا کردم، آنان را مردمی یافتم سخت کوش، ساده لوح، خونگرم، خوشگذران و جنگجو، اما جنگ شان با دشمنان خارجی اهمیت داشت و در جنگ با دشمنان داخلی، موفق نبودند زیرا آنان طی دو قرن اخیر با سه ابرقدرت انگلستان در قرن هجدهم، روسیه در قرن بیستم و آمریکا در قرن بیست و یکم، جنگیدند و شکست نخوردند. با این وصف مردمی با این همه تجربه جنگیدن، طی سه دهه اخیر دو بار از طالبان بی ساز و برگ و بی رگ و ریشه، بدون این که جنگی کرده باشند، شکست خوردند.

درنتیجه، طالبان را آمریکا بر سرنوشت مردم افغانستان حاکم کرد تا حاکمیت ده ساله اتحاد جماهیر شوروی بر افغانستان را پایان دهد. ولی همین آمریکا بیست سال پیش و به بهانه تروریسم القاعده، به افغانستان حمله کرد. پس از شکست القاعده و کشتن رهبرش اسامه بن لادن، افغانستان را رها نکرد بلکه مجدداً به دنبال محور شرارت بود تا به زعم خود شر دیگران را نیز کم کند. سپس به احیای مجدد افغانستان پرداخت تا ضمن ایجاد یک حکومت آمریکایی، ارتش را مسلح به ساز و برگ جدید نماید همچنین دموکراسی نوع آمریکایی را ارمغان مردم افغانستان کند. آمریکا طی بیست سال اخیر و با صرف بیش از دو هزار میلیارد دلار نتوانست قدمی به جلو بردارد. پس از این که طرح و برنامه و اهداف آمریکا در افغانستان و عراق و دیگر ممالک اسلامی شکست خورد و آمریکا دوران افول و انقراض خود را آغاز کرد، بدون توجه و توجیه این که چرا وارد افغانستان شد با همان نیت و بی مسئولیتی سیاسی و انسانی، دوباره راه خود را عوض کرد و حتی در آخرین لحظه و موقعیت خطیر نظامی با عهدی که با مردم و دولت افغانستان نوشته یا نا نوشته، بسته بود، وفا نکرد و نتوانست نیروهای شریک خود را از دست طلبان نجات دهد. عاقبت امید بستن به دولت های خارجی که جز به منافع خود به چیز دیگری نمی اندیشند، نتیجه اش در پانزدهم آگوست امسال اتفاق افتاد که آن ظهور دوباره طالبان بر سرنوشت مردم افغانستان است. این که مردم افغانستان از این شکست دوباره و یا اپوزسیون وابسته ایرانی از عملکرد آمریکا در افغانستان درس خواهند گرفت و یا به سیاق قبل کعبه آمال و آرزوهای شان همچنان واشنگتن خواهد بود، از این پس نباید مردم و تاریخ را مقصر شمرد  بلکه، از ماست که بر ماست.

„پایان“