آنان که حسرت خوکها را می خورند

آنان که حسرت خوکها را می خورند

آنان که حسرت خوکها را می خورند

مهدی خوشحال، ایران فانوس،09.08.2017

پس از این که جورج اورول در کتاب معروفش „قلعه حیوانات“ داستان خوکها را به گونه ای متفاوت از حیوانات دیگر، روایت کرد که خوک گله پس از پیروزی از عضو تیم به رهبری انقلاب، نائل آمد و همه وعده های مبارزاتی را چون نوشیدن الکل، خوابیدن روی تخت و برابری همه حیوانات با هم، را پشت پا زد و به رهبری بلامنازع حیوانات دیگر تبدل شد و شعار معروف حیوانات که „همه حیوانات با هم برابرند“ را به شعار „بعضی از حیوانات برابرترند“ بدل کرد، اخیراً و پس از حدود 70 سال از کتاب جورج اورول، کتاب دیگری از زندگی خوکها البته واقعی تر و تاسف انگیزتر، به بازار آمد و سر و صدای زیادی در جهان به پا کرد.

این کتاب، „فلسفه خوک“ نام دارد که انتشارات گالیمار فرانسه از لیو شیائوبو، ناراضی سر‌شناس چینی و برنده جایزه صلح نوبل ۲۰۱۰، منتشر کرده است.

لیو شیائوبو، فلسفه خوک را با زندگی به سبک و سیاق خوک و زندگی کردن در خوک‌دانی توضیح می‌دهد. خوک‌ها زمانی که از خوردن اشباع می‌شوند، به خواب می‌روند و زمانی که از خواب بیدار می‌شوند، دوباره به سراغ خوردن می‌روند. زندگی خوکی، در حقیقت دایره‌ای بسته و تکراری است که در آن همه چیز به سطح نیازهای اولیه و غریزی انسان، تنزل می‌یابد.

لیو شیائوبو، در فلسفه خوک، می خواهد بگوید، مجد و عظمت و کرامت انسانها، به ویژه انسانهای تحت ستم و تحت استبداد، به درجه ای نزول کرده و به حد و حدود امروزی رسیده که بی شباهت به زندگی خوکها بدل شده است.

 شاید منظور نویسنده که خود اهل کشور چین بود از فلسفه خوک، بیشتر به زندگی پر رنج و مرارت و تحت استبداد حکومت چین بوده باشد که دولت از مردمش کار و تولید و زندگی حقیرانه در حد خورد و خوراک و تولید مثل، می خواهد. کسانی که زیر بار کار و رنج و تحقیر، توقعات بیشتر از اینها را نداشته و در مخیله خود نگنجانند و همواره مطیع و نیازمند و کوتاه قامت، باقی بمانند و دیگر موضوعاتی چون دموکراسی و حقوق بشر و نقد و اعتراض، به فراموشی سپرده شود و بی اهمیت جلوه داده شود.

لیو شیائوبو که در فلسفه خوکی، نقش کشتار سال 1989 در میدان „تین آن من“ چین را برجسته می کند، همچنین نقش روشنفکران را در استمرار زندگی اقتصادی و فقدان آزادی جهت ارتقاء کرامت انسانی، را متذکر و یاد آور می شود و برون رفت از خوکدانی و سطح زندگی خوکی را در وهله اول سهم روشنفکران می داند.

لیو شیائوبو، متولد سال ۱۹۵۵ در شهر چانگچون واقع در شمال شرق چین است. سال ۱۹۸۸ مدرک دکترای خود را در رشته ادبیات از دانشگاه نرمال پکن (Beijing Normal University) گرفت و پس از آن به عنوان پژوهشگر در دانشگاه کلمبیای نیویورک، مشغول به کار شد. اما با وقوع جنبش دموکراسی‌خواهی میدان تیان‌آن‌من، به پکن بازگشت و همراه سه رهبر دیگر این جنبش یک اعتصاب غذای گروهی را در این میدان رهبری کرد.

لیو شیائوبو، به خاطر نقش خود در این جنبش به ۲۱ ماه زندان محکوم شد، اما این آخرین محکومیت وی نبود. سال ۱۹۹۶ نیز پس از آن که خواستار عفو زندانیانی شد که به خاطر حضور در اعتراضات محکوم شده بودند، برای سه سال به اردوگاه کار اجباری فرستاده شد.

لیو شیائوبو، سرانجام در اثر سرطان کبد و در شرایط دشوار پزشکی، از دنیا رفت و جسدش را پس از سوزاندن بلافاصله به دریا سپردند.

جان استورات میل، می گوید، بهتر است انسانی ناراضی باشی تا خوکی راضی؛ در نتیجه این که بهتر است سقراطی ناراضی باشی تا ابلهی راضی.

حقیقت امر این است که لیو شیائوبو، حقیقت می گوید اما همه حقیقت را نمی گوید. او اهل کشور چین، تحصیل کرده و پژوهشگر در آمریکا بود و طبعاً به بسیاری از نقاط زمین و زندگی مردمانش آشنا نبود.

نویسنده این سطور که طی چهل سال اخیر در بسیاری از کشورها و شهرها و گوشه و اکناف و سخت جهان، زندگی کرده و زندگی انسانهای دیگر را نیز مشاهده کرده اما، زندگی انسانها را تنها به خوکها تشبیه نمی کند. بنده طی سالهای گذشته از روستا گرفته تا شهرهای بزرگ و از میادین جنگ گرفته تا زندان و کمپهای پناهندگی و زندگی فرقه ای و غیره، را پشت سر نهاده و النهایه به دستاوردهای تاسف بارتری رسیده است که نوشتن و شنیدنش بسا سخت تر است. در خانه های تیمی و ترسناک زندگی کردم، در میادین جنگ مملو از خون و جنون و عاری از عواطف انسانی به سر بردم، در تبعید با صدها تبعیدی و آواره زندگی کردم، در زندان عراق با تعدادی از اعضای القاعده و جیش المهدی و دیگران، زندانی کشیدم، در کمپ پناهندگی با صدها تن به سر بردم که هنوز و طی 25 سال اخیر یکی از آنان در کمپ و بدون اجازه اقامت باقی مانده است و سرانجام در فرقه ای زندگی کردم، هنوز که هنوز است انسانهایی در حسرت زندگی خوکها شبانه روز له له می زنند.

طبیعی است کسانی که وارد فرقه رجوی شده اند، دارای انگیزه های متفاوت بودند و خروج شان نیز دلایل متفاوت داشت و حتی اعتراض شان نیز به درجات مختلفی شامل می شد اما رنج و حرمان و دلیل بودن و جداشدن و اعتراض خاموش یکی از آنها هرگز از یادم نرفته و نخواهد رفت.

از فردی که نامش را نمی آورم پرسیده شد، مگر مجاهدین خلق با تو چه کردند که مدام داد و فغانت بر آسمان است؟ قربانی پاسخ داد، در تشکیلات مجاهدین که من در آن به سر بردم، مسعود رجوی مرا به درجه ای از عجز و ناتوانی رسانده بود که احساس می کردم او در مقابل من برهنه شده و من در مقابل او بر روی زمین زانو زده و بدن لختش را لیس می زدم. او با من این کار را کرد و من از این همه تحقیر و استیصال، بیچاره و ناتوان بودم.

البته زندگی در حد خوردن و خوابیدن و تولید مثل، در شان و مقام انسان و انسان امروزی نیست، بلکه انسان امروزی در کنار داشتن نان و سرپناه و تولید مثل، به صدها مقصد و ماوای انسانی چون آزادی جهت زیستن و کارایی مفید در پیکره زنده جامعه انسانی، نیازمند است.

لیس زدن بدن لخت انسانی توسط انسانی دیگر آن هم با شعار مبارزه و آزادی، نه تنها در حد و قواره خوکها بلکه حیوانات دیگر چون کفتاران و کرکسها هم نیست.

اگر همه بشریت به زندگی در سطح و سطوح خوکها و خوکدانی اعتراض کنند حق دارند، اما متاسفانه همواره تعداد اندکی به زندگی از نوع صدها بار پست تر از زندگی خوکی، اعتراض می کنند!

„پایان“