مصاحبه سبحانی با سیاوش رستار(قسمت ششم

مصاحبه محمد حسین سبحانی با آقای سیاوش رستار آخرین عضو جداشده از مجاهدین در آلبانی

محمد حسین سبحانی : خب شما گفتید که مسعودرجوی گفتش که من فکر میکردم هزارتا در درگیری های فروردین 91 کشته بشود و به همین خاطر تبریک می‌گفت و … شما از اینجا بحثتون را ادمه بدید که برسیم به اون نقطه ای که درواقع جلسات توجیحی یا اولین باری که متوجه شدید که خلاصه باید اشرف را ترک کنید .

سیاوش رستار: خدمت شما  عرض کنم که مسعودرجوی در اون نشست گفتش که من انتظارداشتم بالای هزارنفرکشته بشوند، تبریک تبریک . بعد از این ماجرا ادمها  منفعل شده بودند یعنی چی..دیگه سیستم بهم ریخته بود..ببینید دیگه کسی حرف مسعود رجوی را گوش نمیکرد..همه دنبال این بودند فرار کنند. زمزمه همه این بود..بابا جان چرا اینجا موندیم اخه..موندیم چه فایده دارد..برای چی موندیمیا باشه بریم بجنگیم با اینها یا ازاینجا پاشیم بریم . میگفتند اقا هیچ کشوری مارا قبول نمیکنه. بعد بحث اتمام حجت شروع شد که اقا مجاهد بمونم ومجاهد بمیرم . گفتیم خب بابا جان ما مجاهد میمونیم ومجاهد هم می میریم..اقا هیچ کشوری قبولمان نمیکند.ببینید در نشست هایی که مثلا جانبی بود، خیلی درگیریها بود. از جمله خود من توی نشستها بلند میشدم صحبت میکردم.

محمد حسین سبحانی: توی نشستهای یگانی خودتان یا توی نشستهای بزرگترعمومی؟

سیاوش رستار: توی نشستهای جانبی، آنها نمی گذاشتند که حرفهامو بزنم یعنی مسئول نشست اجازه نمی داد. من بارها درخواست کردم که با مسعودرجوی صحبت بکنم..میامدم حرف بزنم میگفتن این حرفو بزن..وسط حرفم را قطع میکردند. کج دار و مریض خودم توی نشست ها یه مسعود رجوی میگفتم، میگفتم : ببین ما چرا اینقدر با دولت عراق داریم تضاد کار میکنیم یکی ازسوالات من این بود. جواب این سوال را هیچ وقت نداد، هیچ وقت. گفتیم خب بابا جان شما اشرف کهمی گویید بمونیم ..دولت عراق میگه باباجون از اشرف برو .چرا اینجا موندیم؟ مسعود رجوی حرفش این بود که گروهی و به صورت جمعی یعنی ما عین همین تشکیلات عین همین ظرف را، امریکا یک جای به ما بده ما همه مان بریم امریکا یا نمیدونم اردن یه جایی و به ما بده ما همه مان بریم اردن. خب هیچ کشوری این را قبول نمیکند..چرا؟ میگه که ببین سه هزارنفرادمی که تروریستن وهمه نظامی هستندخب من نمیتونم این سه هزارنفروچیزبکنم بیارم اینجا چه میدونم فردا چه اتفاقی توی کشور من میافتد. باشه صدنفرشون را من قبول میکنم..کشور المان قبول میکنه..صد نفرشون را یه جا قبول میکنه، ولی مسعود رجوی قبول نکرد. نقشه مسعود رجوی این بود که یکجایی همه را ورداره ببره . همه را توی همین اسارت نگه دارد، کمااینکه ببینی توی آلبانی دارد همین کار را میکندخدمت شما عرض کنم که ما همه توجیه شده بودیم که با سازمان ملل صحبت نکنیم. ببینید من خودم بارها درخواست ملاقات با کمیساریای عالی پناهندگان کردم ، ولی هیچ وقت درخواست من پاسخ داده نشد، بخاطر بیماری و مشکلات پزشکی که داشتم ، میگفتند که ما توی محاصره ایم ، فلانیم وگفتم بابا من دارم میمیرم. میگفتند فلانی هم سرطان داره ، میگفتم خب به من چه ربطی داره، من جفت کلیه هامو دارم ازدست میدم، کبدم را دارم ازدست میدم، هرروز هم امپول ومسکن های عجق وجق به ما دارید میدید. که می آمدند و هربار یک شکلی توجیه می کردند. داستان رفتن به لیبرتی هم اوج گرفته بود.

محمد حسین سبحانی : یعنی ازکی تقریبا به شما تشکیلات اطلاع داده بود که از اشرف خارج خواهید شد. چه موقع خروجتان ازاشرف برایتان مسجل شده بود که خلاصه باید اشرف را ترک کنید ؟

سیاوش رستار ما تقریبا میتونم بگم هفت الی هشت ما ه قبلش مسجل شده بودکه اشرف را باید ترک بکنیم ولی سازمان تصمیم خود را نمی گفت. نشستهای متعددی می گذاشتند و نشست های توجیهی با ویدئو کال کنفرانس خودمسعودرجوی گذاشت ،مریم رجوی گذاشت ، بعد مسئولین دیگه گذاشتند ، می امدند کلاس های خاصی می گذاشتند، کلاسهای ایدئولوژیک و مربوط به ائمه ونمیدونم وفلان خلاصه کلاسهایی را می گذاشتند  که روی ایئدولوژی وافکار ادمها تاثیر بگذاره که ادمها را دوباره اسیر نگه دارند..خب دیگه فایده نداشت واون زمان دیگه هیچکس نمیتونست بمونه ادمها تمایل داشتند که برن ازاونجا . یعنی همه میگفتند که عراق دیگه جواب نداره. یکی ازحرفهای خود من این بود. من بعضی وقتها میامدم توی فاکتهای روزانم نشست های عملیات جاری میخوندم که من متناقض هستم که چرا باید در عراق بمانیم؟ میگفتن یعنی چی میگفتم یعنی چی ندارد، عراق دیگه جواب ندارد اخه ..خب برای چی موندیم اینجا؟ باید از عراق بریم دیگه ، گفتن نه توخارجه گرایی میکنی ، بورژه وازی تورا برده . می‌گفتم بابا چه خارجه گرایی ، چه بورژوازی.siyavash rastar 5

محمد حسین سبحانی : در مورد هنگام مصاحبه‌های احتمالی با کمیساریای عالی پناهندگان و یا دولت عراق آیا سازمان ملاحظات خاص تشکیلاتی به اعضای سازمان داده بود که چگونه با این نهادهای بین‌المللی برخورد شود؟

سیاوش رستار : خدمت شما عرض کنم اومدند و توجیح کردند که ما با کمیساریا و یونامی هیچ حرف نداریم وقتی شما را صدا می‌کنند و می‌روید و با شما صحبت می‌خواهند بکنند شما هیچ حرفی نمی‌زنید و صحبت نمی‌کنید .اما در ارتباط با موضوع دیگری یکسری مسائل هم اوج گرفته بود، مسائل جنسی، قبلشم هم بود ولی بعدا دیگه اوج بیشتر گرفته بود، مسایل جنسی زیاد شده بود، خود مسعود رجوی در یکی از همین نشتسهای از راه دور ، گفت: خواهران به ما ماگفته اند که می‌خواهند دو نفری بروند اونجا ( هنگام مصاحبه با کمیساریا یا دولت عراق ) تا خوب یک موقع عراقی ها  تعرض نکنند..خب ببین این حرف یعنی چی؟ یعنی مسائل جنسی زیاد شده بود..خیلی ها را ما کژدار مریض متوجه شده بودیم خب این اوج گرفته بودیک سری فروپاشی داخل خودتشکیلات بود. دعوا ها و نزاع های شخصی هم زیادشده بود، درگیریهای فیزیکی بود، درگیریهای لفظی بود.

محمد حسین سبحانی : این افراد باهمدیگردرگیری فیزیکی میکردن ؟ غیراز داخل نشستها ؟زمانی که من توی سازمان بودم هیچ وقت یادم نمیاد که مثلا افرادبه اصطلاح حتی با هم برخورد به لحاظ اخلاقی به هم فحش بدهند یا توهین کنند یا مثلا یا حتی حرکت فیزیکی بکنند روی همدیگر . البته اینکه توی نشستهای عملیات جاری افراد سر فرد منتقد می‌ریختند و دشنام می‌دادند و می‌زدند را شنیده بودم، ولی ایا خارج ازاین نشستها هم توی مناسبات دونفره سه نفره توی محیط کاراین مسائل شکل میگرفت و درگیری و نزاع می شد؟

سیاوش رستار الان ببیند من یک مورد را ازخودم میگم من یک مسئولی داشتم بنام مهرداد حاجیان که یک دست اونم قطع شده بود، مهرداد حاجیان مسئول من بود من حالم بد بود اومد توی اسایشگاه گفت برای چی خوابیدی؟ گفتم ببین استراحت پزشکی دارم . گفت بیا اینجا فضا و حالت عوض میشه و اومدیم ، بعد من گفتم ببین من حالم خوب نیست.که اومدیم توی اجتماعی گفت اینجا کولراست. توی آسایشگاه استراحت نکن ما نشستیم اونجا. بعد اومد برگشت گفت چرا کار نمیکنی؟ فلان ساعت باید نشست بیایی. گفتم بابا مثل اینکه من مریض هستم و حالم خوب نیست. شروع کرد به فحاشی کردن به من که ببین مثلا من اونجا بلند شدم ازاون اتاق اومدم بیرون گفتم من با تو حرفی ندارم، گفت من مسولتم ، گفتم من تورا به عنوان مسئول قبول ندارم.شروع کردن به حش ناموس دادن. مهرداد حاجیان مسول من بود توقع نداشتم همچین حرفی را بزند. اومد توی محوطه ، توی محوطه بیرون شروع کرد به داد و بیدادکردن، من مسولتم تو خودت را ول کردی ، گفتم من چیه خودم را ول کردم، من استراحت پزشکی دارم یا ندارم این مدرک پزشکیمه دکتر همینجا قرارگاه به من داده، دکتر که از اسمون نیامده ، دکتر صالح مثلا به من گفته برواستراحت بکن . تو اومدی فقط هرچی دری وریه به من میگی..شروع کردبه فحش دادن گفتم : ببین هرچی میگی خودتی ، گفتم یکبار دیگر با من صحبت بکنی یه همچین حرفی را بزنی ..این یکی دستتوام میکنم شبیه این دستت. بروهرکاری که میخواهی بکنی بکن. درگیری فقط مربوط به من نبودانواع واقسام درگیریها بود..خیلی وقتها نفرات برای همدیگرچاقو کشیده و شیشه شکانده بودند، چاقو میکشیدند، شیشه شکانده بودند توی سالن غذاخوری دعوا شد. ادمها دیگه حوصله نداشتند تحت فشار بسیار شدید روانی بودند، چه بالا چه پایین . فشارها انقدرامده بود به ادمها که دشاتند از درون منفجرمیشدند. خیلی محدودیتها بود، ببین سالن ورزش میخواستیم بریم..اقا سالن ورزش نریم..ورزش زیاد فلان نکنید ، بورژه وازی شمارا برده ..یکسری امکانات بوداومدن گرفتند..دستگاه اینترنت نمیدونم اینترنت داخلی..خب بابا چرا نمیزارید چیزای خارجی را نگاه بکنیم ..یک رادیو نمیزاشتند استفاده کنی که بالاخره بابا ما بفهمیم خارج ازسازمان چه خبره . ادمها متناقض بودن یکسری خبرها ازبیرون می رسید. تمام حرف تشکیلات بود که من برم برای این بزنم اون برای من بزنه..حرفهامون را باهمدیگر چیز بکنیم ..هزاردفعه بالاوپایین میکردند..توی نشستها میامدن ادمهارا سکه یک پول میکردند..ببین من دیگه خودم این اخریها به اینجام رسیده بود. مثلا تونشست گفتند اقا من سوژه شدم ، گفتند تو بیماریت را بهانه کردی نمیدونم فلانی، نمیدونم شرف نداری و فلان من توی نشست قاطی کردم گفتم که من یک حرفی دارم: اولادارید میگی تمارض میکنی یعنی دروغ داری میگی خب این مدرک پزشکی منه ..دکترهای خودتان دارند میگن اینم داروهای منه، فحش ناموس برای چی میدی ..من تونشستی که اومدم بارها گفتم ببینید تونشستی که فحش ناموس به ادم میدید من تواون نشست شرکت نمیکنم . خب این شرایطی بودکه دیگه همه چیز به هم ریخته بود و شما روند فروپاشی اشرف را در چهره اعضای سازمان، چه بالا و چه پایین، می توانستی ببینی که همه یک صدا فریاد می‌زدند که عراق جای ماندن نیست و فشارهای روانی به افراد موجب برخوردهای فیزیکی و درگیری‌های شدید بین افراد می شد، دیگه تحمل و طاقت افراد به انتها رسیده بود، هر کس هم که زورش به تشکیلات نمی رسید، ناراحتی خودش را طور دیگری تخلیه می کرد.

ادامه دارد

مصاحبه محمد حسین سبحانی با آقای سیاوش رستار آخرین عضو جداشده از مجاهدین در آلبانی

__________________________