آیا جداشده بریده است؟

آیا جداشده بریده است؟

آیا جداشده بریده است؟

مهدی خوشحال، ایران فانوس، 30.11.2021

سال های زیادی بود که اعضای جداشده از مجاهدین خلق، وقتی از مناسبات فرقه ای و استبدادی، جدا می شدند و خود را به دنیای آزاد می رساندند شروع به افشاگری علیه تشکیلات سادیستی و مازوخیستی، می کردند اما مدتی است به ویژه در سال های اخیر که مجاهدین به آلبانی آمده اند با وجود این که مناسبات فرقه ای و گروگانگیری، کماکان ادامه دارد اما افشاگری علیه فرقه مجاهدین به نیت آزادی دیگر هموطنان و همرزمان، کاهش یافته و بعضاً مسیر عکس را طی می کند.

مسعود رجوی رهبر خاص الخاص مجاهدین، زمانی که هنوز به قبر نرفته بود و کبکش خروس می خواند، عزم داشت تا نیروهایش را در میدان جنگ و یا پشت جبهه مانند دستمال کاغذی استفاده کند و هر آن کس را نتوانست، جنگی نابرابر و ناجوانمردانه به وی تحمیل کند تا جداشده به خودزنی بیافتد و مسعود رجوی بتواند با خودزنی و سرنوشت عبرت انگیز جداشده، نیروهای باقیمانده را بترساند. اما این عزم و عقیده و عملکرد یک طرف سناریو بود و طرف دیگر سناریو در اثر مقاومت و افشاگری جداشده، می توانست به خودزنی رهبری مجاهدین منجر شود.

آنان که وارد مناسبات مجاهدین شدند و سپس بیرون آمده و بعضاً مقاومت کردند، نیک می دانند که رفتن و آمدن و مقاومت، هر سه مشکل و سخت است اما، به قول برتولت برشت، کسی که به جنگ می رود ممکن است روزی شکست بخورد ولی کسی که جنگ نرفته از قبل شکست خورده است. همه داستان همین است.

روزی که وارد مناسبات مجاهدین شدم، موقتی و برای کمک بوده و نه در داخل و در نه در بیرون مجاهدین، هیچ ادعا و ادعای پهلوانی نداشته و نخواهم داشت. در تشکیلات مجاهدین، بارها تنبیه شدید و زندانی شدم. گفتم آن چه می گویند مبارزه سخت است، لابد سخت است و شاید من اشتباه می کنم. اما زمانی که فهمیدم مسعود رجوی پس از استفاده از من مثل دستمال کاغذی، همچنین می خواهد جنگی از پیش شکست خورده را تحمیلم کند و به ریشم بخندد و در این راستا نیروهای درمانده را راضی و ترسان نگهدارد، دست به کار شدم.

این ماجرا را برای اولین بار اعتراف می کنم. هنوز از مناسبات جهل و جنون، خلاص نشده بودم که شاخک هایم را تیز کردم و مراقب ضربات نفس گیر و کشنده ی دشمن شدم. نیک می دانستم که در مصاف با دشمن و در هر جنگی شکست خواهم خورد مگر این که دارای اطلاعات باشم و زین سبب ضمن زنده نگهداشتن خود، به جای خودزنی، دشمن را به خودزنی وادار کنم. اولین نوشته ها و نت ها را هنوز از مناسبات جهل و جنون، خلاص نشده بودم و گاهاً که در اتوبوس و قطار نشسته بودم نت برداری و یادداشت کردم. کاغذهای نوشته شده را از ترس این که کسی بویی نبرد و دست دشمن نیافتد از ترکیه به آدرسی در برلین، پست کردم تا روزی که به جای امن رسیدم از نوشته ها استفاده کنم. همچنین مقصد قانونی ام از طریق یو ـ ان، به کشور کانادا بود ولی برای آزادی گروگانی در دست مجاهدین، باید خود را به کشور آلمان می رساندم. زمانی که به آلمان رسیدم، پاییز سال 1371 بود. به دوستی به نام رحمت که بچه محل و همکلاسم بود و در برلین زندگی می کرد، زنگ زدم و درخواست امانتی ام را کردم ولی دوستم با اکراه جواب داد که امانتی ات دستم نرسیده است. توضیح دادم که آن نوشته ها را می خواستم به کتاب تبدیل کنم و دوستم با طعنه جواب داد که این کار از عهده تو بر نمی آید و از قبل اشتباه کردی و نباید این راه را ادامه می دادی و هم اکنون که به آلمان آمدی باز هم اشتباه کردی.

وقتی سمبه را پر زور دیدم و دانستم جز خودم روی کسی دیگر نباید حساب باز کرد در یکی از کمپ های شلوغ آلمان به مدت شش ماه و از نیمه شب تا صبح ضمن مطالعه کتاب های فارسی چون تا آن زمان نوشتن را خوب بلد نبودم، همچنین توانستم دومین کتابم به نام کنترل نیرو، را بنویسم و دو سال بعد آن را در کشور سوئد، چاپ کنم. این اولین نوشته چاپی ام بود و آخرین نوشته ام را نیز در سال 1387 در یک زندان انفرادی در بغداد، تجربه کردم. جایی که نوشتن ممنوع بود و باید با زحمت و مخفی کاری تمام لحظات را به خاطر می سپردم که بعداً و پس از فراغت از انفرادی، خاطرات را نوشتم و در دیماه سال 1397 تبدیل به کتاب کردم که متاسفانه هنوز به قضاوت افکار عمومی قرار ندادم.

منظور از افاضات فوق، رفتن و آمدن و مقاومت در مناسبات جهل و جنون، این بود که مقاومت، در اصل می بایست از همان جا که ظلم و ستم شروع شد آغاز می شد. مبارزه و مقاومت، سفارشی و دستوری و دلبخواهی نیست.

زمانی که بسیاری به ویژه نیروهای فرودست و سرکوب شده، طعم تلخ جدایی و طلاق و زندان و شکنجه و دادگاه های مخوف فرمایشی را با پوست و استخوان خود چشیدند، مبارزه و مقاومت از همانجا شکل گرفت چرا که مبارزه و مقاومت، چیزی نیست که خود انتخاب می کنیم بلکه مبارزه و مقاومت، در اصل به ما تحمیل می شود نه این که پس از گذشت سالیان زیاد فیل  مان یاد هندوستان کند و به فکر مبارزه و افشاگری، بیافتیم. مبارزه و مقاومت و افشاگری از نوع دوم، فراز و نشیب زیاد دارد.

با این وصف، کسی که از مناسبات جهل و جنون، رها شد، خود موهبتی است و هیچ کس خیر کسی را نمی گیرد چرا علیه جهل و تباهی، مبارزه و افشاگری نمی کنی؟ همه ما آزادیم تا مبارزه و مقاومت بکنیم یا نکنیم، اما اگر کسی بنا بر دلایلی آب را به آسیاب مسعود رجوی، بریزد و باصطلاح خودزنی کند و مقاصد پلید و پلشت او را اجابت نماید این همان منظوری است که مسعود رجوی مد نظر داشت و از سال ها قبل گفته بود، بریده جزو فضولات ماست و همین که از ما جدا شد بر زمین خواهد خورد مگر این که حکومت ایران بخواهد مانع از افتادنش گردد و دستش را بگیرد و به نامش بنویسد و او را اهل مبارزه جا بزند.

 باید به مسعود رجوی و مناسبات جهل و تباهی، گفت، شما بهتر می دانید که جداشده ها همه از یک سنخ نیستند. از جداشدگان سرکوب شده و لوس و دمدمی مزاج، داریم تا نیمه جداشدگانی که یکی به نعل و دو تا به میخ می زنند و بعضاً قربانی به جای جلاد یقه قربانی را می گیرد.

همچنین باید به رهبران حاضر و غایب، گفت، نیروهای پایین تشکیلات که از خیانت و دروغ و فریب و سرکوب و زندان و شکنجه و تحمیل جنگ نابرابر، بیرون آمده اند اگر تو و انصارت را به خودزنی وادار نکنند آرزوی خودزنی خود را بر دلت خواهند نشاند.

„پایان“