هنوز جنگل ما سیب دارد

هنوز جنگل ما سیب دارد

مهدی خوشحال، ایران فانوس، 16.11.2020

خوشبختانه ماه نوامبر امسال که مصادف با آبان ماه خورشیدی است هوای بهتری از ماه اکتبر داشت. به دلیل وضعیت ویژه ای که ویروس کرونا ایجاد کرد معمولاً هر وقت بیکار می شوم برای پیاده روی به جنگل می روم. در بین راه، مردمی را می بینم که بیشتر جهت سگ گردانی به جنگل می آیند. اگرچه جنگل همان جنگل است اما مردم با قبل و حتی سال قبل، فرق کرده اند. ویروس کرونا، باعث شد تا مردم فاصله را رعایت کنند و همین باعث فاصله بیشتر مابین مردم شده است. ای کاش، کارخانه ای که ویروس کرونا را تولید کرد و بازنشر داد این بار از دستش در برود و ویروسی که فاصله ها و قلب ها را به هم نزدیکتر کند را تولید و بازنشر و تبدیل به اپیدمی کنند.

در بین راه، درختانی را می بینم که انگار با همه شان دوست و آشنا هستم. در گوشه دنجی از جنگل که راه زیادی را طی می کنم درخت کوچک اما پر شاخ و بالی را می بینم که سیب سبز دارد. خودم را به درخت کوچک و شاخه های نازکش می رسانم و یکی از سیب ها را از شاخه جدا می کنم و می گویم، ببخشید، از روز اول هم از سیب شروع کردم. بعد چند قدمی به عقب بر می گردم و به جاده می رسم و زیر لب زمزمه می کنم، آهای! انگار حواست نیست که پاییز است. درخت قدرت پاسخگویی ندارد اما حدس می زنم اگر زبان داشت می گفت، فرقی است مابین من و درختان دیگر، اگر صبر داشته باشی تا زمستان هم سیب ها را از شاخه جدا نمی کنم.

واقعیت این است، اگر یافتن درختی کوچک و کنجی از جنگل و کندن یک سیب از شاخه اش، به مثابه شکار باشد، من از ابتدا نیز از شکار و شکار سیب شروع کردم.

سه ساله بودم. زندگی سخت و روستایی آدم را زودتر بزرگ و پخته می کند. یادم می آید طی آن سه سالی که از عمرم گذشت هرگز از خانه بیرون نرفته بودم. اولین بار که از خانه دور شدم یک روز پاییزی بود. پشت خانه مان، جنگل کوچکی بود و بعد از آن نهری که آب مزارع را به دریا می برد اما من هنوز دریا را ندیده بودم. آن روز، نهری که عرض آن به یک و نیم متر می رسید طغیان کرده و آب گل آلود بود. شیفته تماشای آب شدم که با تعجب دیدم هر از گاهی سیبی کوچک و بزرگ از روی آب عبور می کنند. با شوق زایدالوصفی محو تماشای سیب ها شدم و این که چگونه می توانم تعدادی را شکار کنم النهایه به این فن دست یافتم که چوبی را در عرض نهر قرار دهم تا سیب ها در مواجه با مانع، راه عبور نداشته باشند و این آسانترین راه شکار سیب ها بود. چرا این اتفاق و حوادث جانبی هنوز به یادم مانده است شاید به خاطر مصرف زیاد ماهی، راه رفتن و دویدن زیاد باشد شاید هم هیچ کدام. وقتی شکار را از شکار سیب یاد گرفتم، بعدها که بزرگتر شدم شکار را ادامه دادم و به تجارب بیشتری دست یافتم به ویژه این که دانستم پدر بزرگ و پدرم نیز شکارچی هستند. ولی من در ابتدا از شکار سیب سپس شکار سنجاقک و پروانه، آغاز کردم و بعد به پرندگان و النهایه به شکار ماهی در دریا مشغول شدم. شکار در خانواده مان، ادامه یافت چون بخشی از زندگی مان از راه شکار می گذشت و ما در امر شکار به ماهرترین بدل شدیم اگرچه شکار و مهارت و تجربه و زندگی کردن بخشی از امور بود و نیمه پنهان، تاوان سختی بود که پدربزرگ و پدر و خودم از بابت شکار و شکار بی رویه ای که انجام داده بودیم پرداخت کردیم به خصوص خودم روزی را به یاد می آورم که تبدیل به شکار و خوراک جانوران دیگر شدم.

بحث شکار که پیش آمد، یادم آمد که دون خوآن در سری کتاب های کارلوس کاستاندا، تعلیمات جالبی در باب اسراف در شکار و حرس کردن درختان دارد. دوباره به کتاب هایش مراجعه کردم و این بار اما به مقوله کمین و شکار که یکی از تعلیمات مهم دون خوآن و دون خنارو، به سالکان و شاگردانش بود برخوردم؛ همه حیات مبتنی بر کمین و شکار است. این بخش از تعلیمات، در کتاب هدیه عقاب از کارلوس کاستاندا، آمده است. هدیه عقاب، که در سال 1981 در نیویورک و در سال 1365 در تهران به چاپ رسید شاید یکی از مهمترین و اسرارآمیزترین کتاب های نویسنده و شاگرد دون خوآن است. کارلوس، در مقابل پرسشی از دون خوآن که بالاخره در مکتب سالکان و جادوگران، خدا چه جایگاهی دارد، دون خوآن که ناوال بزرگی است و می تواند ببیند و همه چیز را انرژی می بیند بدون این که پاسخ شفافی به شاگردش کارلوس بدهد، بحث عقاب در آسمان را پیش می کشد و الی آخر.

اما کمین و شکار، یعنی این که زندگی انسانی و روابطش در سیاره زمین جز کمین و شکار نیست. اگر انسان زمینی کمین کننده و شکارچی نبود، بقاء اش نیز میسر نبود. کارلوس اصول کمین و شکار را از قول زنی به نام دونیا فلوریندا، که یکی از شاگردان با تجربه دون خوآن است نقل می کند که شکارچی در کمین می بایست بی رحمی، حیله گری، صبر و ملایمت را به کار بندد.

اگر چنین است، در عرصه زندگی و اجتماع نیز هر آدم دیکتاتور، جاهل و یا حیوان درنده ای از فنون بالا بهره می برد. اما فلوریندا در تبعیت از مکتب سالکان، می افزاید، این درست است که شکارچی سالک در کمین می بایست بی رحم، حیله گر، صبور و ملایم باشد اما بی رحمی، نباید تند و زننده ولی در عوض جذاب باشد؛ حیله گری، نباید بی رحمانه ولی مهربان باشد؛ صبوری، نباید سهل انگاری ولی فعال باشد و النهایه ملایمت نباید حماقت ولی خطرناک باشد.

فلوریندا که شاگرد دون خوآن است، هنر کمین و شکار را که باعث تثبیت پیوندگاه انسانی در جای جدید می گردد را در هفت اصل می شمارد که اصل هفتم؛ یک کمین کننده و شکارچی هرگز خود را در خط مقدم قرار نمی دهد. او همچنین نظام و طبقات کمین کننده و شکارچی را در سه طبقه اجتماعی تقسیم بندی می کند که به طور خلاصه؛ گروهی مطیع اند، گروهی منتظر و النهایه گروه سوم معترض اند.

با آنچه در مکتب سالکان و عرفان سرخپوستان آمده است با این وجود هر گاه برای پیاده روی به جنگل می روم همچنین به تماشا و شکار سیب می روم و تا روزی که جنگل ما سیب دارد من نیز به رفتن و شکار ادامه خواهم داد.

„پایان“