چگونه فرقه رجوی فرقه شد

چگونه فرقه رجوی فرقه شد

چگونه فرقه رجوی فرقه شد

مهدی خوشحال، ایران فانوس، 25.08.2019

فرقه ها در ابتدا فرقه نبودند بلکه محافل و گروه ها و سازمان های عام المنفعه و آزادیخواهی بودند که در مسیر زمان و مسیر راه، بر اثر اشتباه و انحراف و خیانت رهبران و در راستای چیره و مستولی شدن رهبران بر دیگران، بعضاً به گروه های مخرب و تروریستی بدل شدند. نمونه بارزش نیز فرقه تروریستی رجوی هاست. در این مقاله کوتاه، به چند تز و دکترین فرقه رجوی که به سود رهبران و علیه اعضاء، به کار آمد و بدل به فرقه شد را در پایین می آورم.

انقلاب ایدئولوژیک یا همان انقلاب جنسی مجاهدین خلق که در ابتدا کوره گدازان نامگذاری شد، اوج ساخت و ساز مناسبات فرقه ای بود که معمولاً مسعود رجوی در نقش مرشد و مریم قجر در نقش بچه مرشد، با همدیگر و با کمک تعدادی از فرماندهان نقش بازی می کردند تا مطالب نقل شده را آسان تر به خورد اعضاء بدهند. در این جا از ذکر صدها نمونه و فاکت های سیاسی و تشکیلاتی و نظامی و تاریخی آورده شده صرفنظر می کنم و به دو فاکت و نمونه که یکی از مرشد و دیگری از بچه مرشد، است را اکتفا می کنم.

داستان، داستان ذوب است. ذوب رهبران در اعضاء نیست بلکه ذوب اعضاء با همه چیز و همه وجود اعم از خون و نفس، در رهبران است. در این برهه که از سال 1368 و قرارگاه اشرف در عراق، آغاز شد مسعود رجوی جهت ذوب اعضاء در مریم قجر، بحث وصل و عشق و آفتاب و ابتلائات و لاطائلات دیگر را به میان آورد و النهایه از تز عطار نیشابوری کمک گرفت و بحث سیمرغ را مثال زد یعنی این که مریم قجر، سیمرغ رهایی است و برای رسیدن به مقصد، مرغان عزا و عروسی، عذر و بهانه نیاورند و در راستای نیل به هدف، بایسته است در سیمرغ رهایی ذوب و یکی شوند تا جملگی مرغان به قله رفیع رهایی و آزادی، نائل آیند.

مرشد که دکترین خود را با آب و تاب و به نفع بچه مرشد، فاش کرد نوبت به بچه مرشد رسید تا نقالی معرکه را به دست گیرد و دکترین خود را به نفع مرشد معرکه، افشاء نماید.

بچه مرشد، با لاف و گزاف مثال زدنی گفت، در زمان های قدیم شهری بود آباد و آرام اما یکی از روزها اژدهایی سر راه مردم شهر سبز شد و شروع به لت و پار کردن و خوردن مردم شهر کرد. مردم و جوانان شهر گروه گروه به مصاف اژدها شتافتند اما جملگی شکست خوده و به خورد اژدها رفتند. سال ها از جنگ نابرابر اژدها علیه مردم شهر گذشت تا این که یکی از روزها پیرمرد سپید مویی نزد پیران شهر رفت و گفت من پیشنهادی جهت مبارزه و مقابله با اژدها دارم. مردم و پیران شهر متعجب شدند از این که در طی این سال ها بهترین و قویترین جوانان شهر به مصاف اژدها رفته و کشته شدند چگونه می توان در این میان راه حلی آن هم از جانب پیرمرد سپید مویی را پذیرفت و عمل کرد. با اصرار پیرمرد، دیگران ابتدا مقاومت سپس سعی کردند آن را شنیده و به کار ببندند. پیرمرد سپید موی گفت، در این متد جدید نیاز نیست تا جوانان شهر را یکی به یکی به جنگ اژدها بفرستیم بلکه کوره ای گدازان فراهم نمایید و سپس هزار جوان را به من بدهید تا درون کوره انداخته و بدل به یک جوان نیرومند نمایم و همچنین هزار شمشیر به من بدهید تا آن ها را نیز درون کوره انداخته و بدل به یک شمشیر آخته نمایم. مردم شهر، با ناباوری اما این بار به نصایح و تجربه پیرمرد سپید موی تن داده و به خواستش اجابت نموده و پس از راه انداختن کوره ای گدازان، هزار جوان را درون کوره انداخته و بدل به یک جوان کردند و سپس هزار شمشیر را درون کوره گداخته و بدل به یک شمشیر کردند. در این حین مردم شهر با هزار جوان و هزار شمشیر، یک جوان نیرومند و یک شمشیر آخته و برا، دست یافتند و آن ها را دست پیرمرد سپید موی دادند تا آن ها را به جنگ اژدها بفرستد. پیرمرد نیز جوان تنومند با شمشیر آخته را به جنگ اژدها فرستاد و در کمال تعجب و ناباوری مردم، جوان نیرومند با شمشیر آخته اش بر اژدها پیروز شد و جملگی مردم شهر پس از سال ها جنگ و مبارزه و مقاومت و تلفات هنگفت با تجربه پیرمرد و دکترین ذوب یعنی ذوب جوانان جنگی و شمشیرها در کوره گدازان، به رهایی و آزادی دست یافتند.

از دکترین مرشد و بچه مرشد که جهت آسانتر کنترل نیروها و مناسبات سفت و سخت فرقه ای خلق شد بگذریم چون که سیمرغ داستان ما که هزینه سرسام آور مادی و معنوی کشوری و جهانی را بلعید و خورد تا به قله رفیع رهایی و آزادی دست یابد متاسفانه به جای قله راه دره را پیش گرفت و با همه سرمایه های مادی و معنوی که به دست آورده بود به دره سقوط کرد.

اما جوان نیرومند یا همان پهلوان پنبه قصه ما با شمشیر آخته ای که از خون و رنج و سرمایه ملتی به دست آورد، به جای جنگیدن با اژدها جنگ صد برابر و ایدئولوژیک و فرقه ای در زیر زمین را علیه زنان و قربانیان نگونبخت پیشه کرد تا در ابتدا و جهت سهولت کار آنان را مغلوب نماید.

القصه، مراد مرشد و بچه مرشدش از جنگ با اژدها، جنگ نبود بلکه تطمیع نیازهای سیری ناپذیر درون شان بود که هزار جوان و هزار شمشیر که سهل است اگر همه جوانان و سلاح های جهان را می خوردند و به فنا می دادند النهایه، توجیهی جهت اشتهای سیری ناپذیرشان می آوردند که ایهالناس، در این جنگ مقدس همه جوانان و همه سلاح ها و امکانات جهان، کم است و برای مان بیشتر بیاورید.

„پایان“