قهرمانان

قهرمانان

قهرمانان
ساتراپ آذربرزین

نقل قول : بیچاره ملتی که نیازمند قهرمان است .
این نقل قول همیشه صدق نمیکند . شاید تفسیر و تعریف قهرمان و زمان و نحوه ظهور آن تعیین کننده صحت کلام باشد.سال 1988 فرصتی برای من پیش آمد تا در ملاقاتی از بازمانده آشویتس که عضو جنبش رز سفید در آلمان بود سوال کنم: چگونه جان بدر بردید؟
گروه رز سفید یک جنبش از جوانان ضد فاشیست هیتلری بود که توسط یک خواهر و برادر( 1 )  پایه گذاری شده بود ، آنها بسیار جوان و بی تجربه ، پاک و بدون علاقه به قدرت سیاسی بودند . آنها فقط فاشیسم هیتلری را تحمل نکردند .
ایندو اعدام شدند . دوستان آنها از جمله هم صحبت من دستگیر و به آشویتس منتقل گشته و پس از پایان جنگ توسط نیروهای متفقین آزاد گشته بودند .
پیرمرد ساعد خود را نشان داد و خالکوبی شماره اش را نشان داد و گفت : تنها چیزی که میتوانم بگویم اینکه یک معجزه مرا از مرگ نجات داد . من که از ایران به آلمان رفته بودم و حکومت الهی را تجربه کرده بودم در سن بیست و چهار سالگی اصلا به معجزه اعتقاد نداشتم.
پیرمرد متوجه شکی که در صورتم نمایان بود شد و گفت : میدانید ما عموما معجزه را به مذهب مربوط میکنیم ولی چرا نباید اتفاقاتی که ما را از شرایط بدون چشم انداز رها میکند ، معجزه ندانیم؟
من آن سالها هنوز کتابهای مربوط به روابط داخلی حزب کمونیست شوروی و رفتار استالین با بازگشتگان و اسرای زنده مانده بعد از جنگ را نخوانده بودم .
پیرمرد ادامه داد بسیاری از زنده ماندگان اردوگاه مرگ که در آلمان شرقی ماندند ، بعدها توسط اولبریشت( 2 )  و هونکر (3) و البته به دستور استالین اعدام شدند فقط بدلیل اینکه زنده مانده بودند و همین زنده ماندن شاهدی بود بر عدم پافشاری بر هدف و ابراز دشمنی با فاشیسم پس نوعی همکاری .
من دچار این تضاد فکری بودم که هدف از جنگ اگر پیروزی است و زنده ماندن در اردوگاه مرگ خود نوعی پیروزی است چون میتواند در مقابل تاریخ شاهدی بر قساوت و بیرحمی فاشیسم باشد ، چرا و چگونه آدمها به دلیل زنده ماندن باید پاسخگو باشند ؟
بعدها خواندم و یادگرفتم که دو فرهنگ در سیاست وجود دارد . اولی به قهرمانان زنده خود افتخار میکند ، آنها را شاهد بیرحمی دشمن میداند و وحشتی ازین ندارد که زندگان سخن بگویند و شهادت دهند و قهرمانهای زنده باشند .
نوع دوم حکومتها از قهرمانان راضی نیست ، تنها یک نفر اجازه دارد قهرمان باشد. آن قهرمان کسی است که دیگران را به کام مرگ فرستاده و برای او فقط مردگان میتوانند قهرمان باشند ، چون دیگر نمیتوانند سخنی بگویند و به انحراف فعلی او از اهداف قبلی اشاره کنند .
پیرمرد برایم توضیح داد که پس از آزادی به دنیای سیاست دعوت شد ، با افتخار از او خواستند تا مصدر شغلی شود و در پایه گذاری دمکراسی جدید و نوپای آلمان همکاری کند و اینچنین بود که او میامد و با ما که جوان بودیم و خواهان دمکراسی برای کشور خود صحبت میکرد و در واقع به ما درس میداد .
سالها گذشت و ما رفتار گروههای سیاسی خود با بازماندگان زندانها و شکنجه شدگان کشور خود را دیدیم .
آنها نیز با همین سوال روبرو شدند ، اما با هدف تخریب شخصیت آنها ، همان کاری که استالین کرد . او ميخواست تنها قهرمان موجود باشد . او همه جز خویش و نوکران خود را خیانتکار میدانست . او اصلا نمیفهمید که پیروزی نتیجه مجموعه تلاشهای یک ملت است و هر مقاومتی در جای خود و به اندازه خود ضروری برای این پیروزی است .
ما باید یاد بگیریم هر انسانی که در راه رسیدن به دمکراسی تلاش کرده است یک قهرمان است . جایی که تنها یک قهرمان زنده وجود دارد و دیگر قهرمانان فقط مرده اند ، دمکراسی نه وجود دارد و نه میتواند پا بگیرد ، رشد کند و شکوفا گردد .
هر جان بدر برده ای از زندان و شکنجه و اعدام تنها یک مفهوم دارد : شاهدی بر جنایات انجام شده و هر جان بدر برده ای که این شهادت را در مقابل تاریخ اعلام کند ، قهرمان زنده ملت خود است . کسانی که در پی تخریب شخصیت هر مبارزی است خود یا دانسته و یا ندانسته همان میکنند که جنایتکار میکند.
ملت ما نیازمند چنین شاهدانی است که قهرمان میباشند.

ساتراپ آذربرزین
1- Geschwister Scholl
2/3 – رهبران حزب کمونیست آلمان شرقی در دوران حکومت سوسیالیستی پیروان استالین

منبع:پژواک ایران