ستاره‌هایی که در سال ۹۷ غروب کردند

ستاره‌هایی که در سال ۹۷ غروب کردند


وقتی قرار شد در آخرین روز اسفند ماه، یک روز مانده به عید، نگاهی داشته باشم به فصل دیگری از زندگی هنرمندانی که در سال ۱۳۹۷ نقاب در خاک کشیدند، بعد از نگاهی به اسامی این هنرمندان بیش از هر چیزیاد کتاب هفتاد سنگ قبر از یدالله رویایی افتادم.

آنجا که می نویسد: «گاهی با خودم فکر کرده‌ام که یک میلیون قربانی کجا دفن می‌شوند و فکر کرده‌ام که یک گورستان بی‌کرانه می‌تواند کرانه‌ای باشد برای مطالعه و توقف. گورستان برای خواندن فاتحه نیست، برای خواندن است

..گورستان می تواند یک کتاب باشد، کتابی بزرگ با صفحه‌های باز

در سال ۱۳۹۷، برخی از شاخص‌ترین چهره‌های فرهنگ و هنر و ادب ایران درگذشتند و این مرور، کوتاه‌تر از آن است که همه زندگی و دستاوردهای آنان را بازگوید و چیزی نیست جز یادبودی از آنان که با آثار خود بر غنای زندگی ما افزودند و اکنون دیگر نیستند تا سال نو را با ما جشن بگیرند.

احسان یارشاطر

«روایت زندگی من الان برایم مثل داستانی‌ست که من در آن بی‌طرفم. انگار زندگی دیگری‌ست و من فقط این‌ها را شنیده‌ام و بازگو می‌کنم.»

این جملاتی است که احسان یارشاطر در گفت و گو با ماندانا زندیان درباره خودش گفته است.

احسان یارشاطر
احسان یارشاطر

اندیشمندی که از مرگ بزرگتر است و غیبتش هیچ از تاثیر گذاریش کم نخواهد کرد. مردی که فخر زبان فارسی است.

احسان یارشاطر استاد دانشگاه کلمبیا، بنیانگذار و مدیر دانشنامه ایرانیکا بود.

دانشنامه ایرانیکا معتبرترین پروژه گروهی بین‌المللی و بزرگ‌ترین و جامع‌ترین پروژه ایران‌شناختی در نیویورک است که به بررسی تاریخ و تمدن ایران در خاورمیانه، قفقاز، آسیای مرکزی و شبه‌قاره‌ هند می‌پردازد و همه‌ جنبه‌های تاریخ و فرهنگ ایران از جمله ادبیات و زبان‌های ایرانی را پوشش می‌دهد.

فعالیت‌های بی‌وقفه دکتر یارشاطر بر مطالعات ایرانی متمرکز بود و بخش مهمی از پژوهش‌های او به ایران پیش از اسلام اختصاص داشت.

احسان یارشاطر در سیزدهم فروردین سال ۱۲۹۹ در همدان متولد شد و کودکی‌اش را با سختی گذراند. در رشته زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه تهران تحصیل کرد و دوره دکترای زبان‌های ایرانی را در مدرسه مطالعات شرق‌شناسی و آفریقا در دانشگاه لندن گذراند.

احسان یارشاطر یازدهم شهریور ماه سال ۹۷ در کالیفرنیا کنار کتاب‌هایی که همواره کنار دستش داشت، چشم‌هایش را برای همیشه بست.

داریوش شایگان

«مرگ جزئی از زندگی است و مرگ و زندگی جفت یکدیگر هستند و همان لحظه‌ ورود به عرصه حیات، مرگ آغاز می‌شود. در واقع هر روزی که زنده‌ایم، یک روز از مرگ دزدیده‌ایم. موقعی که جوانی، اصلاً به مرگ فکر نمی‌کنی، فکر می‌کنی تا ابد هستی؛ پا که به سن می‌گذاری، مرگ را درک می‌کنی و می‌فهمی‌اش. عمر مفیدم را کرده‌ام. از هفتاد به بالا می‌دانی که به سوی مرگ می‌روی. این است که حالا برای من مرگ رهایی است. پرونده بسته می‌شود و تمام.»

داریوش شایگان متفکر و فیلسوف در آستانه هشتاد سالگی، دو سال پیش از مرگش ، در مصاحبه‌ای در باره مرگ این جملات را گفته بود.

او فرودین سال ۹۷ در دومین روز از بهار به رهایی که به آن اعتقاد داشت ُ دست یافت و آن سوی مرگ ایستاد.

داریوش شایگان سرنوشت معنوی‌اش را با هویتی چهل‌تکه مشخص کرد. از مفاهیم و تفکرات کلاسیک شرق برای عبور از تمدن و فرهنگ غرب بهره گرفت و مرجع مهمی شد برای متفکران علاقه‌مند به نقادی فلسفه غرب.

داریوش شایگان
داریوش شایگان

​«آسیا در برابر غرب»، «تصوف و هندوئیسم»، «افسون‌زدگی جدید»، «زیر آسمان‌های جهان»، «بت‌های ذهنی» و «خاطره‌های ازلی» از جمله تالیفات مهم او به شماره می‌آیند.

«سرزمین سراب» تنها رمان فلسفی این فیلسوف است که به زبان فرانسه نوشته و در فرانسه منتشر شده است. این کتاب مجموعه نامه‌های دو دلداه است یکی ایرانی به نام کاوه و دیگری مرین زنی فرانسوی که پس از سال‌ها زندگی مشترک در ایران، کاوه را ترک کرده و به کشورش بازگشته است.

شایگان در این کتاب سعی کرده نسبت و استیصال انسان ایرانی امروز را در مقابل تجدد به نمایش بگذارد.

در یکی از این نامه‌ها کاوه می‌نويسد: «می‌بينی مرين عزيز! در دورانی که مردم در زمانی واقعی با نامه الکترونيک، فکس و تلفن باهم ارتباطی سريع دارند، ما برگشته‌ايم به سنت قديم نامه‌نگاری. انگار ما از ابراز بی‌درنگ و خودجوش احساسات‌ لگام‌گسيخته‌مان پرهيز می‌کنيم، انگار بايد پناه ببريم به تأمل، تا بتوانيم ادراکات خودمان را روشن کنيم… ما رابطه‌مان را در دوری آهسته پيش می‌بريم.»

داریوش شایگان در طی طریق خود، در جست و جوی فضاهای گمشده بود تا برای رسیدن به کعبه مقصود با هویت‌های چندگانه نقبی به تجدد بزند.

ناصر چشم آذر

ناصر چشم‌آذر آهنگساز و تنطمیم کننده آهنگ در سیزده سالگی عمویش را از دست دارد و برایش یک ملودی ساخت و خواند عمو میرزا کجا رفتی؟

حالا کمتر از یک سال است که با رفتنش در ۶۷ سالگی زنگی از سوگ بر ملودی ایران نشانده است.

ناصر چشم آذر
ناصر چشم آذر

او خنیاگری بود که نسل‌های مختلف ایرانی با آهنگ‌هایش زندگی کردند و خاطره ساختند. موسیقی برای ترانه «طلاق» با صدای گوگوش، «غمگین» و «تنها» با صدای مهستی، «شازده خانم» با صدای ستار و «سبد سبد» با صدای ابی از جمله آثار ماندگار او هستند.

ناصر چشم آذر از پیشگامان سازهای الکترونیک در ایران ده آلبوم موسیقی منتشر کرد که در این میان آلبوم موسیقی بی‌کلام «باران عشق» در فهرست پرفروش‌ترین و ماندگارترین آلبوم‌های موسیقی ایران قرار دارد.

او همچنین و به ویژه پس از انقلاب ۱۳۵۷ آهنگسازی بیش از ۲۰ فیلم سینمایی را بر عهده داشت و با فیلمسازانی چون داریوش مهرجویی، کیومرث پور احمد، سیروس الوند و پوران درخشنده همکاری کرد.

ارائه تنظیم نوین از آهنگ‌ها نیز یکی دیگر از توانایی‌های چشم‌آذر بود. او با آهنگسازان مشهوری چون پرویز اتابکی، صادق نوجوکی، جهانبخش پازوکی، حسن شماعی‌زاده و سیاوش قمیشی کار کرده بود.

قطعه‌ «آزادی» با صدای رضا آریایی و ترانه‌ بابک صحرایی با آهنگسازی و تنظیم ناصر چشم آذر آخرین اثر او قبل از مرگ بود.

محمدابراهیم جعفری

چو مرغ شب خواندی و رفتی
دلم را لرزاندی و رفتی
تو اشک سرد زمستان را
چو باران افشاندی و رفتی
به باغ فصه به دشت خواب
سایۀ ابریست در دل مهتاب
مثل روح آزردۀ مرداب
دلم را لرزاندی و رفتی
چو مرغ شب خواندی و رفتی
شنیدی غوغای طوفان را
ز خواندن واماندی و رفتی

این ترانه‌ شناخته شده‌ای است که ابراهیم جعفری سروده و خوانندگان بسیاری چون سیما بینا، ایرج بسطامی و علی زند وکیلی آن را خوانده‌اند.

محمدابراهیم جعفری، شاعر و نقاش، به گفته آنها که او را از نزدیک می‌شناختند شبیه خود شعر بود و درنقاشی‌هایش بیانی شاعرانه داشت.

محمدابراهیم جعفری
محمدابراهیم جعفری

خسرو سینایی در سال ۱۳۸۱ فیلمی با عنوان «عبور از نمی‌دانم» در باره این نقاش و شاعر ساخت و در آن شیوه شعر سرودن و نقاشی کردن و سبک خاص جعفری و دوره‌های مختلف زندگی او را به تصویر کشید.

ابراهیم جعفری از نقاشان معاصر و از پیشگامان هنرهای انتراعی در ایران است.

در دهه چهل کارهایش عمدتاً رنگ خاک دارند و تداعی‌کننده کویر و خانه‌ها و دیوارهای کاهگلی یادگارهایی از دوران کودکی نقاشی هستند. او دوره‌های کاری متفاوتی دارد؛ مثل دوره آبرنگ‌های عبور، با به تصویر کشیدن حرکت تند اشیاء و یا دوره مونوپرینت‌ها با کادرهایی نامتعارف و بلند و خطوط قوی عمودی.

عناصر ایرانی چه به شکل کاهگل‌هایی که در تابلوها به کار رفته‌اند و چه عناصر تصویری مانند روزنه‌ها و دایره‌ها، حضوری همیشگی در کارهای جعفری داشته‌اند.

محسن وزیری مقدم

سال ۹۷ محسن وزیری مقدم از سرشناس‌ترین هنرمندان معاصر ایران در جهان که یک عمر عشقش به موسیقی را قربانی کرد و نقاش شد، چشم از جهان فرو بست.

محسن وزیری مقدم از پایه‌گذاران هنر مدرن در ایران درباره خودش نوشته است: «نمی‌خواستم نقاش بشوم، آرزو داشتم موسیقی‌دان باشم، عاشق موسیقی بودم، هنوز وقتی نوای ویلن می‌شنوم، محال است گریه نکنم. پدرم بی‌رحمی کرد، گفت نمی‌خواهم پسرم مطرب بشود. وقتی ۱۸ سالم شد، رفتم پیش کسانی که موسیقی تعلیم می‌دادند. آنها چهار مضراب صبا را به من می‌آموختند، اما من چیز دیگری، که نمی‌دانستم چیست؛ می‌خواستم …. و سرانجام روبیک گریگوریان کاری vh که در پی‌اش بودم بی‌هیچ چشمداشتی به من تعلیم داد. اما زندگی دشوار بود، باید انتخاب می‌کردم بین درس خواندن و نان درآوردن یا عشقم موسیقی. این طور شد که عشقم را فدا کردم و نقاش شدم.»

او از نخستین فارغ‌التحصیلان دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود. در اواسط دهه سی به ایتالیا رفت و زندگی‌اش از آن پس بین ایران و ایتالیا گذشت. از سال ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۵ رییس دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود و نقشی عمده در تغییر شیوه سنتی آموزش هنر در ایران داشت.

محسن وزیری مقدم آن طور که خود می‌گوید به شکلی کاملاً اتفاقی هنگام گردش و تفریح در ساحلی شنی متوجه ماسه‌ها و کنتراست آنها با پوست روشن بدن می‌شود و می‌کوشد با ماسه‌ها روی بوم و با حرکت انگشتان، به جای استفاده از قلم مو، به کمپوزیسیون‌هایی بدیع دست یابد. طبیعت و به ویژه ماسه‌های سیاه مشخصه اصلی آثار او هستند.

محسن وزیری مقدم
محسن وزیری مقدم

او پس از استفاده از شن، دامنه تجربه‌هایش را گسترش داد و در سری دیگری از کارهایش به جای شن از رنگ بهره گرفت تا آن طور که خود گفته در تنهایی به نور و روشنایی در زیر تاریکی و رنگ بیندیشد.

نقاشی که تا ۹۴ سالگی و تا آخرین روزهای عمرش کار کرد و مجموعه درخشانی چون هراس و پرواز را خلق کرد سر آخر سرنوشتش شبیه شعر مرد و دریا از کتاب رنگ مرگ سهراب سپهری شد

تنها و روی ساحل
مردی به راه می گذرد.
نزدیک پای او
دریا همه صدا.
شب گیج در تلاطم امواج.
بادِ هراس‌پیکر
رو می‌کند به ساحل و در چشمهای مر
نقش خطر را پررنگ می‌کند.
انگار
هی می‌زند که „مرد! کجا می‌روی؟ کجا؟“
و مرد می‌رود به ره خویش
و باد سرگران
هی می‌زند دوباره „کجا می‌روی؟“
و مرد می‌رود
و باد هم‌چنان…

احمد رضا دالوند

سال ۹۷ دستکم به خاطر هنرمندانی که از دست دادیم، سال سیاهی بود.

اجل طراح و گرافیستی که لقب دال بزرگ گرافیک ایران را گرفته بود از ما گرفت. او کسی نبود جز احمد رضا دالوند طراح، گرافیست و منتقد هنری.

احمد رضا دالوند
احمد رضا دالوند

همکاری او با مجله آدینه به عنوان جوان‌ترین عضو تحریریه نقطه عطفی در زندگی کاری‌اش بود. دالوند پس از آن مدیر هنری بسیاری از روزنامه‌ها و ماهنامه‌ها شد. اغلب ایده‌هایش را از اتفاقات اطرافش می‌گرفت. طرح می‌کشید، نقد می‌نوشت و در فضای بسته مطبوعات ایران آزادی را تصویر می‌کرد.

دالوند در در سال ۱۹۹۲، طراح برگزیده کتاب سال گرافیک اروپا و سپس سمپوزیوم بین‌‏المللی طراحی در ژاپن شد.

بیژن سمندر

زمستان امسال هم رحم نداشت، هفدهم دی ماه، زمان برای بیژن سمندر شاعر و ترانه سرا باز ایستاد.

او گفته بود: «یه روزی قصه‌ پرغصه‌ ما تموم می‌شه، آخرش نقطه پایان کتابیم مگه نه؟» اما کتاب زندگیش برای همیشه باز مانده تا ترانه‌هایش همچنان بازخوانی شود.

این ترانه با صدای محمد رضا شجریان ماندگار شد.

بیژن سمندر
بیژن سمندر

او از جمله به گویش شیرازی نیز شعر می‌سرود بود و از کتاب‌هایش با گویش شیرازی می‌توان به مجموعه شعر و تفسیر با عنوان‌های شعر شیراز و شعر شهر اشاره کرد.

اما آنچه نام او را جاودانه کرد ترانه‌هایش بود. «گل سنگم» از محبوب‌ترین ترانه‌های اوست که در حافظه‌ی نسل‌های مختلف ایرانی ثبت شده است.

عزت‌الله انتظامی

تهران دیگر آقای بازیگر ندارد. لقب آقای بازیگر سینمای ایران متعلق به هیچ‌کس نیست جز عزت‌الله خان انتظامی.

همان که عزت سینمای ایران شد و در تماشاخانه‌های کوچه برلن ایستاد و گفت: «برای شما همیشه همان عزتم، بچه‌ای از سنگلج… همانی که از سیزده سالگی در تماشاخانه‌های لاله‌زار با تشویق‌های شما بزرگ شده‌ام… همانی که همراه شما با دردهای ایران بسیار گریسته‌ام و با شادی‌هایش لبخندها زده‌ام.»

عزت‌الله انتظامی در آخرین روزهای مرداد، همان ماهی که ماه بی‌مرگی و جاودانگی است، جاودانه شد و جان سینمای ایران را گرفت.

در عهد عتیق آمده است که «هیج چیز زیر این آفتاب تازه نیست.» اما مرگ نه. هر بار شکل و هیاتی تازه و نو دارد. هر بار انگار اولین بار است که با آن روبه‌رو می‌شویم.

بعد یاد شعر احمد رضا احمدی می افتم:

مرگ آماده است هر لحظه ما را تصرف کند
يک بار ديگر براي هميشه نامت را به ما بگو
بگو هنوز باران مي‌بارد
و تو هنوز راه رفتن در باران را دوست داری …

فیلم سینمایی «گاو» به کارگردانی داریوش مهرجویی و نویسندگی غلامحسین ساعدی و داریوش مهرجویی در سال ۱۳۴۸ اولین تجربه‌ی او به عنوان بازیگر در سینما بود، اما در اولین تجربه نیز موفق و توانست به خاطر همین بازی اولین جایزه بین المللی از جشنواره شیکاگو را برای سینمای ایران به دست بیاورد.

عزت الله انتظامی
عزت الله انتظامی

عزت‌الله انتظامی کارنامه درخشانی دارد. در فیلم‌هایی چون آقای هالو، پستچی، دایره مینا، پیش از انقلاب و اجاره نشین‌ها، هامون، حاجی واشنگتن، ناصرالدین شاه آکتور سینما، بعد از انقلاب. هر بار مخاطبانش را به خاطر اجراهای متفاوت و نو شگفت زده می‌کرد.

ناصر ملک مطیعی

«مزه انزوا و تنهایی را به شکل کافی و وافی چشیدم. گفتنش آسان است، ‌اما راحت نبود. همیشه احساس می‌کردم در جامعه خودم عقب افتادم، چون تنها شده بودم. عده‌ای از دوستان قدیمی‌ام از ایران و عده‌ای هم به سرای باقی رفتند. از دو طرف تحت فشار بودم؛ دلبستگی و وابستگی‌ام به کار سینما از یک طرف، تنهایی و گوشه‌نشینی‌ام از طرف دیگر شرایط سخت و غیرقابل توصیفی را برایم به وجود آورده بود.»

این روایت ناصر ملک مطیعی است از ۳۵ سال دوری و حذف از سینما. بازیگری که پس از انقلاب تنها در دو فیلم بازی کرد، اما هنوز نام و تصویرش در ده‌ها فیلم، مترادف است با بخشی از تاریخ سینمای ایران.

ناصر ملک مطیعی
ناصر ملک مطیعی

​اولین بار در سال ۱۳۲۸ نقشی کوتاه در فیلم «واریته بهاری» ساخته پرویز خطیبی بازی کرد و تنها سه چهار سال بعد به اوج شهرت و محبوبیت رسید.

پر کار بود و خیلی زود، به تصویر تیپیکال مرد لوطی و جوانمرد سینمای ایران بدل شد. مردی با کت و شلوار سیاه، پیراهن سفید و کلاه مخملی، چهره‌ای است کما بیش ثابت و تغییر ناپذیر که از او به یادها مانده است. با این جمله معروف که «قیصر کجایی که داشتو کشتن»

نیمی از عمرش را در سکوت و انزوا گذراند، با این همه، وقتی در ۸۸ سالگی رفت و خاطره‌ای از خود به جا گذاشت، جمعیتی که برای بدرود با او آمده بود، چنان انبوه بود که گویی حتی ثانیه‌ای از پیش چشم مردمی که دوستش داشتند، دور نبوده است.

ویدا قهرمانی

ما دویدیم به طرف همدیگه، ناصر من رو بغل کرد و لبش رو گذاشت روی لب من. من فکر کردم اگر که من هر نوع مقاومتی بکنم فیلم خراب می‌شه. در نتیجه هیچ کاری نکردم تا ساموئل کات داد. وقتی کات داد من شروع کردم گریه کردن… من و پدرم توی لژ نشسته بودیم. من قلبم بالا و پایین می‌رفت که چی می‌شه الان و اون بوسه‌هه کجاست. بابام اگه ببینه چی میگه. رسید به آخر فیلم، صحنهٔ بوسه که اومد، فریز شد برای مدتی بعد لغت پایان اومد روش. هیچ‌کس هم تکون نمی‌خورد از جاش. همه نشسته بودند تماشا می‌کردند. من یواش به بابام نگاه کردم. پدرم با یک نگاه ستایش‌آمیزی به من نگاه می‌کرد و به من گفت: «سد رو شکستی.»

​این روایت ویدا قهرمانی است، هنرپیشه‌ای که از او به عنوان صاحب اولین بوسه سینمای ایران یاد می‌شود. تنها ۱۸ سال داشت که در سال ۱۳۳۴، در فیلم چهارراه حوادث به کارگردانی ساموئل خاچیکیان و در مقابل ناصر ملک مطیعی بازی کرد. نتیجه این بازی و تابوشکنی، اخراج از دبیرستان و محرومیت از تحصیل بود.

ویدا قهرمانی
ویدا قهرمانی

او اما به راهش ادامه داد. هم به عنوان هنرپیشه و هم بعدها تهیه کننده. کافه نگارخانه موند و رستوران کوچینی را راه انداخت که در آن کسانی مثل فرهاد مهراد، ابی و گروه بلک کتز به شهرت رسیدند. در مقابل تمام موانعی که جامعه سنتی آن زمان پیش رویش گذاشته بود، از پا نیفتاد. در سال ۱۳۵۵ سرانجام توانست دیپلم بگیرد، وارد دانشگاه شود و بعد تحصیلاتش را در آمریکا تا کارشناسی ارشد ادامه داد.

در آمریکا هم بر صحنه تئاتر ظاهر شد و هم در چند فیلم و سرانجام در ۱۲ خرداد ۹۷، در سن هشتاد و یک سالگی و پس از گشودن راه‌های بسیار برای نسل‌های پس از خود، آرام گرفت.

سعید کنگرانی

«من یک روز گرم تابستان، دقیقا یک سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعد از ظهر عاشق شدم.»

سعید کنگرانی با همین جمله و نقشی که در سریال به یاد ماندنی دایی جان ناپلئون بازی کرد، نام خود را در سینما و تلویزیون ایران ماندگار کرد.

او کارش را با تئاتر و از جمله بازی در نمایش شهر قصه شروع کرد. در فیلم رضا موتوری نقشی کوتاه به او داده شد و پایش به سینما باز شد. پیش از آنکه به عنوان سعید عاشق در سریال دایی جان ناپلئون شناخته شود، در فیلم سینمایی «دایره مینا» ساخته داریوش مهرجویی بازی کرده بود، اما این فیلم تا سه سال پس از ساخت اجازه نمایش نگرفت.

بازی در مقابل گوگوش، در عاشقانه جنجالی «در امتداد شب» ساخته پرویز صیاد، او را به جوان اول سینمای ایران بدل کرد، اما روزهای خوش او کوتاه بود. با آنکه پس از انقلاب توانست در چند فیلم بازی کند، خیلی زود به صف ممنوع‌التصویرها پیوست و تا دو سه سالی قبل از مرگش در ۶۳ سالگی، دیگر اجازه حضور مقابل دوربین را نیافت.

سعید کنگرانی و گوگوش در فیلم امتداد شب
سعید کنگرانی و گوگوش در فیلم امتداد شب

خودش می‌گفت سینما او را نابود کرده. مصاحبه‌اش علیه برخی از بازیگران و کارگردانان سینمای ایران جنجالی شد، اما شاید تصویری که هنوز از او در ذهن مردم نقش بسته، همان جوان عاشق‌پیشه‌ای باشد که با چهره‌ای معصوم و لبخندی محزون، به شخصیت سعید در سریال دایی جان ناپلئون و بابک در فیلم «در امتداد شب» جان داد.

خشایار الوند

در روزهای دشواری، تلخی و اندوه، خندیدن آسان نیست؛ اما خنداندن از آن نیز دشوارتر است. و این کاری بود که خشایار الوند خوب می‌دانست.

نزدیک به ۱۵ سال از نویسندگان محبوب‌ترین و موفق‌ترین سریال‌های طنز در تلویزیون ایران بود. خیلی از جملات و اصطلاحاتی که نوشته بود، مدت‌ها ورد زبان مردم می‌شد.

خشایار الوند
خشایار الوند

کارش را با دستیاری برادرش سیروس الوند شروع کرد، ولی بعد به فیلمنامه‌نویسی روی آورد. فیلمنامه چند فیلم سینمایی را نوشت و بعد از پیوستن به تیم پیمان قاسم‌خانی و مهران مدیری، کارش عمدتا بر سریال‌های طنز متمرکز شد. مجموعه‌هایی مانند «نقطه‌چین»، «شب‌های برره»، «باغ مظفر»، «مرد هزارچهره»، «قهوه تلخ» و همین طور سریال «پایتخت» ساخته سیروس مقدم، حاصل این دوره اوست.

خشایار الوند، متولد ۱۳۴۸ بود و وقتی قلبش در نهم اسفند از تپیدن ایستاد، هنوز قصه‌ها و طنزهای بسیاری داشت که برایمان بگوید.

عباس عطار

عباس عطار عکاسی که با عکس‌هایش سکانس‌های زندگی را می نوشت بهار ۹۷ زندگی‌اش را برای همیشه در خاک قاب کرد، تا همان‌طور که می‌خواست بعد از این بی‌هیچ حرف و سوالی تنها عکس‌هایش را نگاه کنیم.

عباس عطار
عباس عطار

عباس عطار که بیشتر به عباس عکاسی ایران شناخته می‌شد، شبیه هنرمندان دیگر نبود. از خودش حرف کم می‌زد عکاسی را فقط زدن شاتر نمی‌دانست، کتاب می‌خواند، تاریخ و فلسفه و جامعه‌شناسی می‌دانست و دوربین‌اش را با وسواس برای ثبت واقعیت به کار می برد؛ انگار مورخ بود و راوی لحظه‌های ناب تاریخ.

عکس‌های او از انقلاب ایران، مبازرات ضد آپارتاید در آفریقای جنوبی و جنگ ویتنام بی‌انکار از مشهورترین عکس‌های قرن بیستم هستند.

بعضی از عکس‌های او آن‌قدر معروف‌اند که همه‌ ما آنهارا دیده‌ایم حتی اگر ندانیم عکاسشان عباس عطار بوده است.

عباس عطار در گفت‌وگویی با محمد تنگستانی خود را فتوگراف دانسته و گفته: «من با نور می‌نویسم. بعضی‌ها با نور نقاشی می‌کنند به این معنی که یک عکس می‌گیرند و آن عکس هم فقط برای دیوار است و تمام می‌شود. من سعی می‌کنم عکسی که می‌گیرم علاوه بر اینکه روی دیوار می‌رود مهم‌تر از آن باشد و در سکانس‌های مختلف وجود داشته باشد. مثل نویسنده‌ای که با کلمه پاراگراف‌نویسی می‌کند من هم با عکس‌هایم بنویسم.»