!چگونه غیبت صغری به کبری کشید

!چگونه غیبت صغری به کبری کشید

!چگونه غیبت صغری به کبری کشید

ایران فانوس، 12.03.2019

بیش از یک دهه و پس از مرگ صدام حسین دیکتاتو عراق، هنوز رهبر مجاهدین خلق مفقودالاثر است. مجاهدین خلق، ابتدا فقدان رهبر را صغری و کبری کرده و به مسایل سیاسی و امنیتی ربط دادند. سپس رهبرشان را از طریق تصویر و صدا، رونمایی کردند و بعداً همان صدا و تصویر که قطع شد این بار بهانه آوردند که رهبر ما شیر است و خواب زمستانی را سپری می کند. اما زمستان گذشت و شیر بی یال و دم و اشکم، بیدار نشد که نشد. مجاهدین خلق که همواره رهبرشان را در پر و قو حفظ کرده و در غار مخفی می کردند، توجیه شان این بود که جداشدگان از مجاهدین با تبلیغات شان زمینه ترور و حذف فیزیکی رهبر را مهیا می کنند. با این وجود، در انتها، نه صدا و نه تصویر از رهبرشان را عرضه نکردند و تنها در سر فصل های حساس پیام هایی که تنها مصرف داخلی داشت به رهبرشان نسبت دادند.

کسی که ریق حرافی و بلبل زبانی داشت، زبانش را در کام فرو برد و از غیبت صغری به غیبت کبری رفت بدون این که مسایل و مشکلات غامض فرقه اش را چه در زمان حیات و یا پس از حیاتش، حل و فصل نماید. هم اکنون نیز از او، نه ردی و نه اثری و نه وصیت نامه ای که دال بر زنده و یا مرده بودنش باشد، در دست نیست.

بسیاری از اعضای جداشده که انتقادات مختلف به رهبری مجاهدین داشتند و در رابطه با مفقود شدنش گمان می کردند که او مسئله سیاسی و یا امنیتی دارد و به زودی غیبتش خاتمه خواهد یافت، بعضاً رهبر مفقود الاثر را مخاطب قرار داده و او را مسئول شکست جنبش و بانی هزاران تن تلفات و خسارات معرفی کرده و به دنبال پاسخگویی از جانب رهبر، در کتابی تحت عنوان „مسعود رجوی کجاست“ شدند که تا به امروز اگر سنگ حرف زده باشد رهبر مجاهدین و وارثینش نیز حرف زده اند.

http://www.iran-fanous.de/wp-content/uploads/2018/11/K2.pdf

به راستی چرا رهبری مجاهدین خلق و یا وارثینش در این رابطه مهم حرف نمی زنند؟ آیا مورد سیاسی و نظامی و مذهبی و امنیتی دارند؟ به هیچ وجه چنین نیست. گذشت زمان، موضوعات فوق را از اعتبار ساقط می کند. زمان که گذشت، تفسیرها و تحلیل ها تغییر می کند و هم اکنون نیک می دانیم که علت حرف نزدن رهبر و یا وارثینش، چیست و از چه جنس است.

از جانب مسعود رجوی، او همواره اعتقاد داشت سرمایه مادی و معنوی مجاهدین خلق ملک شخصی اش است و او در سر فصل های مختلف و شکننده، اقدام به نجات تتمه مجاهدین و آن را احیا کرده است. رهبری مجاهدین، می بایست تنها یک مرد باشد و او پس از این که به مدت سه سال از سال 1364 تا سال 1367، زنش را به رهبری مجاهدین و شریک خود کرده بود دوباره زنش مریم قجر را از رهبری عقیدتی مجاهدین عزل و خود به تنهایی سکان کشتی را به دست گرفت. او در نیمه  دهه 70 خورشیدی، سعی کرد پسرش را جانشین خود کند اما طبیعی بود که مریم قجر که زخم خورده رهبری بود و مترصد فرصت طلایی جانشینی، فرزند را به بهانه بی تجربگی و ناتوانی و مسئله داری، از سکوی انتخاب شدن بر کنار کند تا در فرصت بعدی، رهبری و سکان کشتی در تلاطم، در دست او قرار گیرد و اربابانش نیز همین را می خواستند تا در چرخش جدید و عبور از دنیای جنگی صدام حسین، مسعود رجوی و گذشته تروریستی مجاهدین در میان نباشد تا با تتمه این جریان بتوان کارت فشار جدیدی ساخت. اما مسعود رجوی که از ساخت رهبر و جانشینی چه از فرزندش و یا از اعضای دیگر فرقه، ناتوان مانده بود به این صرافت افتاد تا همچون مواردی که در تاریخ اتفاق افتاده بود رهبری اش بدون جانشین و خود همواره جاویدان باقی بماند البته جاویدان از حیث رهبری و ولایت مجاهدین که یک بار نیز این فدای مسعود رجوی را مریم قجر با عنوان آرش زمان، یاد کرد.

از جانب دیگر و از نگاه قدرت و آنچه که به وارثین و مریم قجر، مربوط است، داستان فرق می کند. مریم قجر، هم اکنون نه می تواند خود را جانشین رهبری مجاهدین قلمداد کند و همچون او سکاندار باشد و نه می تواند مرگ رهبر را اعلام کند. هر دو مورد، خطرناک و دارای عواقب بدی هستند لذا مریم قجر تا کنون و تا انتهای بازی و بنا بر حفظ موقعیت خود سعی می کند تا همچنان مرگ و زنده بودن رهبری مجاهدین را در پس پرده ابهام باقی بدارد. این بهترین حالت است.

چرا چنین است؟ مجاهدین خلق یک فرقه اسلامی و شیعی هستند که اعتقاد به رهبری و ولایت و امامت دارند و در گذشته مسعود رجوی این مسئولیت را به عهده داشت و او بود که تقسیم مسئولیت می کرد و مهره ها را بالا و پایین می کرد و از حیث سیاسی و نظامی و مذهبی حرف اول و آخر  را می زد لذا یا می بایست خودش یک مرد را جانشین خود می کرد و یا دیگران به ازای عدم توانایی و عدم صلاحیتش، او را از مقام و منصبش عزل می کردند. به هر حال، چه مسعود رجوی زنده و یا مرده باشد همه ی عزل و نصب ها و خط و خطوط های سیاسی و نظامی و تشکیلاتی و مذهبی بر عهده اوست و مسئولیت های مابقی اعضاء منجمله مریم قجر که ظاهراً رییس جمهور است، از حیث اعتبار خارج است چون این اعتبار و مسئولیت را از جانب رهبر مذهبی/ سیاسی، داشت و در مورد سایر اعضاء و مسئولیت ها و خطوط و تاکتیک و استراتژی نیز این امر صدق می کند. وقتی رهبر می میرد، هر آنچه از او باقی مانده است باطل اعلام می گردد و از حیث اعتبار خارج می گردد و تمامی فتاوی و دستورات و فرامینش منقضی و موجودیت فرقه زیر می رود اگر که وارثین همچنان بدون رهبر سر کنند. رهبری مجاهدین، یا مرده است که باید رهبر تازه تعیین شود و یا زنده و بدون صلاحیت است که می بایست دیگران و وارثین طی یک نظرخواهی و رفراندوم، رهبر و ساز و کار جدید انتخاب کنند. با این وجود اما، وارثین توان راه انداختن ساز و کار جدید را ندارند چون که مسعود رجوی در ایام حیاتش هر گونه ساز و کار و جانشین بعد از خود را چه زن و چه مرد، را عقیم و ابتر و از دور خارج کرده بود.

رهبری یا مسعود رجوی، همان طور که در بیرون از مشروعیت و پایگاه اجتماعی برخوردار نبود و صلاحیت سیاسی و مردمی نداشت، در درون فرقه نیز از ابتدا، بی صلاحیت و قابل عزل بود. در کتاب قرآن، که علل الظاهر مجاهدین می بایست آن را قبول داشته باشند آمده است؛

مسلمانان در مکتب اسلام این چنین آموخته اند که وقتی با دشمن در تمام زمینه ها روبرو می شوند لحظه ای حتی تصور عقب نشینی و تسلیم به ذهنشان خطور نکند و خداوند همواره مومنین بزدل را از عقب نشینی انذار می دهد که، „یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفًا فَلَا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَارَ ﴿١٥﴾ وَمَن یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفًا لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزًا إِلَىٰ فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّـهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ ۖ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ“ ﴿١٦﴾ انفال ……..ای کسانی که ایمان آورده‌اید! هنگامی که با انبوه کافران در میدان نبرد رو به ‌رو شوید، به آن ها پشت نکنید و فرار ننمایید و هر کس در آن هنگام به آن ها پشت کند، مگر آنکه هدفش کناره‌گیری از میدان برای حمله مجدد، و یا به قصد پیوستن به گروهی(از مجاهدان) بوده باشد چنین کسی به غضب خدا گرفتار خواهد شد؛ و جایگاه او جهنم، و چه بد جایگاهی است.

با این حساب، مسعود رجوی، به عنوان مسئول و رهبر فرقه مجاهدین، هیچگاه در مقابل دشمن نایستاد و هیچ گاه به اعضاء و مردم پاسخگو نبود و دائماً در حال فرار از جنگ و جبهه بود. جنگ، برای او کارزاری بود تا سرها را مشغول و شیره بمالد و غنایم مختلف جمع کند بدون این که خاری به دستش فرو رود.

او در اواخر دهه چهل شمسی به تهران آمد تا درس وکالت بخواند و به ولایت برگردد و در دفترخانه پدرش مشغول کار شود. اما او در اواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه شمسی در تهران و در دانشگاه، فهمید اگر کسی قدری ایدئولوژیک باشد و زبان عربی بلد باشد در کارزار مبارزه علیه شاه و آمریکا، موفقیتی درخشان خواهد داشت و این موقعیت و موفقیت جدید، به آنچه که پدر گفته بود و خود خواسته بود، می چربد. او در ابتدا به دام انقلابیون افتاد اما چون از سایرین زیرک تر و مکارتر بود، دام دیگری پهن کرد و همه را شکار کرد و طعمه امیال و مقاصد خود کرد.

لهذا این چنین منافع شخصی و فرقه ای است که وارثین مسعود رجوی، توان پاسخگویی و ابتکار عمل ندارند و در رابطه با رهبر، مانند کسی که روی اره نشسته باشد، نه می توانند رهبرشان را زنده و نه می توانند مرده اعلام دارند و نه توان رد صلاحیت و عزل او را دارند. چون خود نیز هر آنچه که دارند از همین درجه از سالوس و ریا و دوگانگی و عدم پاسخگویی و شتر گاو پلنگ موجود، دارند که به همه چیز شبیه است الا به یک تشکیلات سیاسی و نظامی و ایدئولوژیک. به هیچ کدام از این ها نمی ماند و تنها به خود می ماند.

کانون سیاسی/ فرهنگی ایران فانوس