ملاقات عجیبی با یک دوست میلیشیا

ملاقات عجیبی با یک دوست میلیشیا

ملاقات عجیبی با یک دوست میلیشیا

مهدی خوشحال، ایران فانوس، 21.12.2018

دوازده سال قبل، شبی که در حال دویدن در پیاده روی خیابانی بودم به ناگاه یکی که از خیابان عبور می کرد به اسم صدایم زد. وقتی برگشتم، فردی را دیدم که او را نمی شناختم ولی آن فرد با متانت و خوشرویی، رو به من کرد و گفت که تو را از طرز دویدنت شناختم و خودش را معرفی کرد که پس از دقایقی گفت و شنود در باب مسایل گذشته به ویژه ماه های پر التهاب سال 1360، بعد از خداحافظی، هر یک به راه خود ادامه دادیم. او سوار ماشین خود شد و من نیز به دویدن ادامه دادم.

بعد از این ملاقات عجیب که مدتی ذهنم را به خود مشغول کرد و به نتیجه ای نرسیدم، فکر کردم شاید این ملاقات یک تصادف ساده بوده که ممکن است برای هر کسی اتفاق بیافتد.

دقیقاً دوازده سال گذشت و من دیگر از آن شب و آن اتفاق چیزی به یاد نداشتم تا این که چند روز قبل که از خیابانی می گذشتم، به ناگاه یکی از پشت سر صدایم زد و وقتی برگشتم، فرد میان سال و جا افتاده ای را دیدم که او را نمی شناختم اما آن فرد در ابتدا گفت که از طرز راه رفتنم مرا شناخته است. او پس از این که خود را معرفی کرد و من به جایش آوردم، با لبخندی به او یادآوری کردم، انگار چنین اتفاقی دوازده سال قبل نیز برای مان پیش آمده بود، چقدر جالب است.

آن دوست که اسمش آقای حسینی بود این بار خود را بیشتر معرفی کرد و ضمن خوش و بش اولیه، صریحاً به مسایل سیاسی و اتفاقی که برایم در دسامبر سال 2017 در مقابل پارلمان اروپا، افتاده بود، اشاره کرد و ضمن خواستن توضیحات در این باره و مسایل حاشیه، مجدداً ماجرای حزن انگیز دیگری را به یادم آورد که خیلی متاثر شدم و او مقاله „قربانیان عروسی“ را که در ارتباط با قربانی شدن دوست مشترک مان تقی رستگار، نوشته بودم گفت که آن را خوانده است. آن مقاله „قربانیان عروسی“ در ارتباط با فرستادن نیروهای پایین و پر شور مجادین به قربانگاه بود تا صحنه و مراسم عروسی مسعود و مریم رجوی در پاریس، بدون ضیافت خون انجام نگیرد و رنگ و بوی سیاسی و انقلابی و مبارزاتی به خود بگیرد و زمینه ساز انقلاب نوین مردم ایران باشد! از نوشتن چنین مسایل و موضوعاتی جداً متاسفم اما چاره دیگری نیست چون که بعدها داماد، به یک عروس و دو عروس و یک خون و چند جنون رضایت نداد و قصد نابودی ملتی را کرده بود.

آقای حسینی که بچه محل ام بود و در ایام پر جوش و خروش سال های انقلاب به ویژه سال 1360 جزو میلیشیا و کم سن و سال بود و به همین جهت قادر به یادآوری وی نبودم دوباره ماجرای قیام مسلحانه مجاهدین را به یاد آورد که یک تصمیمگیری کودکانه و غیر مردمی بود و قادر به بسیج مردم و جوانان نبود و در مقابل انبوه جانفشانی ما، هیچ کس خبردار نشد و آن شورش کور به ثمر نرسید. من اما در مقابل این خاطرات و ماجرای خونین قیام مسلحانه و داستان ترور در پارلمان اروپا، به دوستم پیشنهاد کردم تا این بار وقتی به سایت ایران فانوس مراجعه کرد، کتاب „بی تبر مردگان این جنگل“ را بخواند. او پیشنهادم را قبول کرد و سپس به مسایل آلبانی پرداخت. دوستم چون سال ها در عراق اسیر جنگی بود و به خواست مجاهدین خلق برای پیوستن به ارتش آزادیبخش، همواره „نه“ گفته بود، ادامه زندگی و حیات خائنانه مجاهدین خلق برایش جالب بود که به کجا رفته اند و حال در کجا ایستاده اند و این اخبار را معمولاً از طریق سایت های اینترنتی دنبال می کرد.

خیلی عجیب است. ملاقاتی که دقیقاً دوازده سال قبل و در یک شب تاریک و سپس یکشنبه شانزدهم ماه دسامبر امسال در یک روز روشن با یکی از دوستان و بچه محلی ها و میلیشیای سابق داشتم. عجیب تر این که آقای حسینی و نسلی که طی چهار دهه قبل مابین حکومت و مجاهدین خلق، همواره گوش به مجاهدین و راه و رسم آنان داشتند، هم اکنون اما شاخص شان کاملاً عوض شد و جهت یافتن حقیقت به سایت های اینترنتی مخالف مجاهدین مراجعه می کنند و حقیقت امر را هر چند تلخ و ناگوار، از نسل سوخته طلب می کنند.

„پایان“