خدا حافظ تگزاس

خدا حافظ تگزاس

خدا حافظ تگزاس

مهدی خوشحال، ایران فانوس، 01.09.2017

جان بولتون، سفیر سابق آمریکا در سازمان ملل که از نزدیکان دولت دونالد ترامپ محسوب می شود، اخیراً طرحی برای خروج آمریکا از توافق هسته ای با ایران، پیشنهاد داده است.

جان بولتون، طرح خود را در سایت نشنال ریو، منتشر کرد و به مسایل مهمی در ارتباط با ایران از جمله چگونگی نقض برجام، ایجاد کمپین ضد ایرانی از بازیگران نزدیک به آمریکا، تحریم اقتصادی ایران، لغو ویزای همه ایرانیان و از همه مهمتر، حمایت از مخالفین دموکراتیک نظام جمهوری اسلامی، پرداخته است.

http://news.gooya.com/2017/08/post-6896.php

آنچه که جان بولتون در بیانیه یا طرح اخیرش آورده و به صورت دیکته ای مضحک از رعایای خود دریافت کرد و انتظار خواندنش توسط اربابان جنگ طلب را دارد، از همه موارد تکراری در می گذرم و به نکته آخر انشاء، می پردازم و انتقادم به همین است.

 انتقادم به جان بولتون و جان بولتون های غیر ایرانی، این است، مگر ما ایرانیان چقدر در مسایل داخلی و تغییر نظام شما دخالت داریم که شما شبانه روز در فکر سرنگونی نظام ایرانی و جایگزینش با یک نظام دموکراتیک هستید در ثانی، شما که یک نیروی دموکراتیک ایرانی در آستین دارید، چرا زودتر آن را معرفی نمی کنید تا همگان تکلیف خود را بدانند و بدانند که آبشخور شما از کجاست و چقدر گرفتید تا انشاء و دیکته تاریخ مصرف گذشته را به جراید بدهید؟

بنده تا به حال به آمریکا نرفتم. اما مقداری شناخت از دوران کودکی از آمریکا دارم که این شناخت مربوط به کتابهای تاریخ و جغرافیا، نیست بلکه مربوط به فیلمهایی است که آن دوران زیاد به ایران می آمد و بهترین شان فیلمهای وسترن یا تگزاسی، بود. اگرچه این شناخت مربوط به عصر خودش است و امروزی نیست اما جالب است گفته شود، مسایل فرهنگی به سادگی تغییرپذیر نیست و گاهاً از زبان و فکر کسانی و به روشهای مختلف خود را نشان می دهند.

فیلمهای وسترن، با آنکه سناریوهای مختلف داشت اما اکثراً ابزار کارشان شبیه به هم بود. گاو و گاوچران، اسب و کابوی، بار و تیراندازی، بلوف و رودست، کلانتر و بی قانونی، راهزن و اسیر، قتل و تجاوز، انتقام و سرکشی و مسایلی از این دست که زور قبل از عدالت و قانون، حرف اول را می زد و هر کس که زودتر شلیک می کرد و به خال می زد، برنده محسوب می شد. با این وجود اما من فیلم خداحافظ تگزاس، را از همه بیشتر می پسندم و مصداق طرح جدید جان بولتون می دانم.

گوشه هایی از این فیلم را که حدود نیم قرن هنوز در ذهنم باقی مانده جهت اطلاع جان بولتون ها و کسانی که مخالفین دموکراتیک، هستند در زیر می آورم. با این وصف، همان طور که از فیلم خداحافظ تگزاس، نیم قرن می گذرد، از تاریخ مصرف مخالفین دموکرات جان بولتون نیز نیم قرن می گذرد.

خداحافظ تگزاس، فیلمی مهیج و تراژیک و وسترن بود که تهیه کننده و کارگردانش، به راستی نامی زیبا و جالب برای فیلمش انتخاب کردند. داستان فیلم، از اینجا شروع می شود. سیسکو دلگادو، یک راهزن و جنایتکار بود. او در یک شبیخون، مردی بنام جگسون مون، را نزد چشمان پسرش برت سالیبان، به قتل رساند و به زنش نیز تجاوز کرد. حاصل این تجاوز، پسری به نام جیم بود. سیسکو دلگادوی جنایتکار، سپس به مکزیک فرار کرد و برای خود قلعه ای و تفنگدارانی تشکیل داد و کارش تصاحب زمینهای مردم از طریق زور و آدمکشی بود. برت فرزند مقتول، وقتی که بزرگ شد، یک هفت تیرکش ماهر و کلانتر شد. او پس از حاکم کردن عدالت در تگزاس، به همراه برادر کوچکترش جیم، در یک درگیری آخر تصمیم گرفت تا زخم کهنه را نیز به عدالت بسپارد و در این رابطه راهی مکزیک شود. جیم، فرزند نامشروع سیسکو دلگادو، اصرار کرد که با برادرش برت، می رود ولی برت گفت، تو هنوز بچه ای. جیم در پاسخ گفت، او پدر من نیز هست. سرانجام، این دو برادر عازم مکزیک و راه پر خطر شدند. پس از چند درگیری مابین راه، وقتی برت به داخل قلعه سیسکو دلگادو رسید، او داشت پیانو می نواخت و در این لحظه برت آنچه از ماجرا دیده بود صحنه مرگ پدر و تجاوز به مادرش را دوباره تصور کرد. سیسکو پس از لحظه ای رو به برت کرد و گفت، من مدتها پیش منتظر تو بودم. برت به سیسکو پاسخ داد، تو به تگزاس بر میگردی و من نیز انتقام خودم را خواهم گرفت. سیسکو، وقتی فهمید جیم نیز با برت است به او گفت، جیم پسر من است و من او را نزد تو امانت گذاشته بودم و حالا نمی خواهم او بفهمد که من یک جنایتکار هستم و از این فرصت خواست برت را از تصمیمش منصرف کند. سیسکو به برت پیشنهاد کرد تا برایش کار کند و پول خوبی هم بگیرد. ولی برت اصرار به تصمیمش داشت. سیسکو سپس جیم فرزندش را نزد خود حبس کرد و به تفنگدارانش دستور داد تا برت را تا مرز تگزاس بدرقه نمایند. برت مابین راه به شورشیانی به سرپرستی فرانکو، برخورد و به کمک آنان نیروهای سیسکو دلگادو را در کمینی به دام انداخت و تار و مار کردند. سپس برت برای بار دوم خود را به سیسکو در مکزیک رساند تا ضمن آزاد کردن برادرش جیم، سیسکو را نیز به تگزاس برگرداند و به دست عدالت بسپارد. ولی این بار قضیه فرق می کرد. درگیری آغاز شد. در این درگیری، جیم تیر خورد و برت نیز ضمن کشتن قاتل پدر و برادرش سیسکو دلگادو، برادرش را در آغوش گرفت و در آخرین لحظه، جیم که در حال مرگ بود خطاب به برادرش برت گفت، وقتی به تگزاس رسیدی پیغام مرا برسان، خداحافظ تگزاس! سرانجام، برت پس از کشتن سیسکو دلگادو قاتل پدر و برادر و متجاوز مادرش، جسد جیم برادرش، را بر روی اسبش انداخت و راهی تگزاش شد.

„پایان“