آنها که در پاریس برج ایفل را ندیدند

آنها که در پاریس برج ایفل را ندیدند

آنها که در پاریس برج ایفل را ندیدند

مهدی خوشحال، ایران فانوس، 29.07.2017

سالهایی که در دریا کار می کردم، جهت رفتن به دریا نیازمند شاخص بودم و برای بازگشت نیز شاخصی در زمین احتیاج داشتم، حالا هم هر وقت به پاریس می روم و چون شهر و خیابانها را بلد نیستم، هر گاه از دالانهای تو در تو و پر از ازدحام به خیابان می رسم و نفسی می کشم، سعی می کنم برج ایفل را ببینم و بدانم در کجای پاریس هستم. برج ایفل، زمانی که در پاریس هستم برای من نقش شاخص را دارد.

 مطمئنم کسانی هستند که سالها و دهها سال در پاریس زندگی می کنند و از برکت دیدن برج ایفل غافل هستند. آنها گاه خود را به نفهمی و گژ فهمی می زنند و می پندارند، ساز و کار غربی، بی بند و باری، برآمده از دنیای بورژوازی و طبقاتی و جنسیت، به همین دلایل، نزدیکش نمی شوند، چه رسد به این که بالایش بروند و آلوده فرهنگ و مناسبات غربی بشوند.

اینان که چنین می پندارند، اعضای فرقه ای و هواداران فرقه هستند. یک آدم سالم و مسافر، وقتی به پاریس می رسد و چون برج ایفل نماد عظمت و زیبایی در پاریس است و هر ساله میلیونها نفر را از نقاط مختلف جهان به پاریس می کشاند، نگاه و برداشت دیگری از برج ایفل دارد به ویژه این که وقتی از طریق آسانسور برج از زمین فاصله می گیرد و بالاتر می رود، آهسته آهسته واقعیتهای زمینی را بیشتر درک می کند. درک می کند و می بیند، در ارتفاع بالاتر ماشینهای خوب و بد و تازه و کهنه، شبیه هم هستند و آدمهای فرانسوی و خارجی و زن و مرد و کودک و سیاه و سفید، شبیه هم هستند و تفاوتهای زمینی از نقطه ای بالاتر از بین رفته اند و تنها زیبایی و عظمت است که به چشم می خورد.

با این وجود اما، منظورم از نوشتن این مقاله، دیدن از دو منظر فوق نیست بلکه دیدن از نوع دیگری است. به هر حال، برج ایفل نیز مانند اشیاء و پدیده های دیگر، از نگاه مردمی که تخصص و ذوق دیگری دارند و از زاویه و جنبه های دیگر می بینند، ممکن است تعاریف و معانی مختلف داشته باشد و هر کس به گونه ای تحلیل و تعریف کند و یکی هم مثل من ممکن است از برج ایفل به مثابه شاخص گم شدن استفاده کند.

واقعیت این است، برج ایفل توسط سازنده اش گوستاو ایفل، از سال 1887 و به مدت دو سال و دو ماه و توسط 850 کارگر و به ارتفاع 324 متر در میدان شان دو مارس و کنار رودخانه سن در پاریس، ساخته شد که در عصر خود بلندترین سازه و تا به امروز پر بازدید کننده بنا و بیش از دویست ملیون نفر از آن بازدیده کرده اند. این بنا ظاهراً از جنس آهن و فولاد است.

از نگاه فرقه ای به ویژه فرقه ای که 36 سال در پاریس رحل اقامت گزیده است و از روز اول تا امروز مرغ شان یک پا دارد، دید و نظرشان به برج ایفل که هرگز آن را در پاریس ندیده و نخواهند دید، به نظرگاه ساخت و بافت فرقه ای خودشان نزدیک است. آنان برج ایفل را مشتی آهن و فولاد و رنج و خون می بینند، همان طور که بنای پنجاه ساله خود را از طریق خون مقدس چند بنیانگزار و توسط خون 120 هزار قربانی دیگر، البته به زعم خودشان، ساخته و همواره به جنس و ماهیت و هدف سازه خود مباهات می ورزند.

اگر سازه فرقه مجاهدین از جنس خون و رنج 120 هزار قربانی بی گناه است و هر ساله در ویلپنت پاریس برای گرامیداشت خون و جنون، مقاومت می کنند، باید دانست که بر خلاف جنس و سازه آنان، جنس و ساخت برج ایفل از آهن و خون و رنج نیست، بلکه از نوع فکر و ایده و رویاست. سپس این فکر بوده که بدل به ماده و آهن و فولاد شده و بعد به نماد ایستادگی و عظمت و زیبایی و رونق و تماشا، بدل شده است.

فرقه جهت نشان دادن ماهیت و هدف و مقاومتش، ناچار است سالانه حداقل یک بار در ویلپنت پاریس ساز و کارش را به رخ اربابان خود بکشد و برای هر مهمان هزینه گزاف مالی و سیاسی بپردازد، در حالی که مردم جهت دیدن برج ایفل روزانه قبول زحمت کرده و پرداخت می کنند و دیدن و رویت برج ایفل را جزو خاطرات خوب و به یاد ماندنی خود تلقی می کنند.

تفکر فرقه ای که از جنس رنج و خون است، هیچ گاه برج ایفل را ندیده و به شناخت آن نرسیده و تحلیل و تفسیر نکرده که چرا مردم این همه به آهن و فولاد عشق می ورزند و چرا به خون و رنج و مقاومت، بی توجه و بیزارند. چه حکایتی در کار است؟!

فرقه ای که بنایش را توسط رنج و خون قربانیانش ساخته و در هر نظرگاه و تحلیلی به جمجمه مردگانش مراجعه می کند و از آنها الهام می گیرد و به صدها سال قبل استعلام می کند و همواره در حال انتقامگیری و نفرت پراکنی و مقاومت علیه دشمنان واقعی و خیالی اش  است، همواره سازه و بنایش بی رونق و بی بازدید و بدون مشتری است. به راستی چه حکمتی در کار است؟!

کسی که در سال 1364 در توجیه زن گرفتن، ادعا داشت، خودم و سازمانم را از بلندی آبشار نیاگارا به پایین پرتاب کردم، اولاً، او بی هیچ شک و شبهه ای جرئت چنین کاری را نداشت و جرئت رفتن به ارتفاع را نداشت و مفاهیم و قواعد و ماهیت ارتفاع و آب و آبشار و حیات را نمی فهمید و حاضر نبود از پیله خود تنیده اش خارج شود دوماً، کسی هم نبود به او بفهماند که هر آنچه می فهمی و می گویی، در اصل توجیه ساز و کار فرقه ای و بنای سست و بی بنیاد فرقه ات است که تنها با خون و رنج و دلار، سر پا می ماند. ای کاش، او سازمانش را از آبشار نیاگارا پرتاب می کرد و به قعر جهنم پرتاب نمی کرد.

فرقه مجاهدین، اگر برج ایفل این بنای محکم و بلند و زیبا و برآمده از فکر و رویا، را ندیده و درس عبرت نگرفته، حتی رودخانه سن در جوار برج ایفل را هم ندیده که بی هیچ مقاومتی همواره نیل به دریا دارد. اگر رودها و آبها که بزرگترین نیروی جهان هستند، به زعم فرقه، می خواستند مقاومت کنند، همواره می بایست پشت سد و سدهای بزرگتر به مرداب بدل می شدند و هیچگاه به دریا راه نمی یافتند. اگر راه و راهگشایی از طریق خشونت و رنج، همواره می شد، درختان قادر به رویش و زندگی در جنگل نبودند. درختان، بدون درگیری و نزاع و حتی رنج بردن، قادر به تعامل با دیگران و رشد و باروری و زیبایی و حیات هستند، در حالی که فرقه هر چه مقاومت و رنج و خون و نفرت بیشتر بکارد، همواره رنج و محنت و نفرت بیشتر درو می کند و النهایه هر روز بیشتر از روز قبل از زمان عقب تر می ماند؛ تا روزی که فرقه بتواند فهم و درک کند، زندگی بازی است و مقاومت نیست.

حال که صحبت از دیدن برج ایفل پیش آمد، بد نیست نمونه دیدن دون خوآن را نیز یاد کنم که آنان در عرفان سرخپوستی در مکزیک اشیاء و ماهیت آن را چگونه می دیدند و تجربه و تحلیل می کردند.

در سراسر کتابهای کارلوس کاستاندا، که بالغ بر ده جلد می شود بحت „دیدن“ و نه دیدن، مطرح است. دیدن، نه با چشم سر بلکه دیدن با چشم جان و بصیرت و حس و حال جادوگری و سالکی. دیدنی که اشیاء و حیات را ماده نمی بیند، بلکه انرژی و هاله ای از انرژی می بیند. دون خوآن ماتیوس، که خود استاد و ساحر این نوع آموزه و روش سالکی از مکزیک بود، همواره به شاگردانش که کارلوس نیز یکی از آنان بود، طی سالها کوشش و ممارست و آزمایشات سخت تزکیه نفس، آموزش می داد تا شاگردانش بر خلاف مردم عادی که همه چیز را با چشم سر و ظاهری می بینند، همه چیز را با چشم جان و انرژی ببینند.

این تفاوت دو نگاه است. یکی بنای پنجاه ساله فرقه ای است و همه چیز را رنج و خون و نفرت و مقاومت، می بیند و از جمجمه مردگانش آیه و حدیث استنتاج می کند تا به دیگران بقبولاند که او راست می گوید و حقیقت مطلق است، دیگری اما برج ظاهراً بی جان و بی روح و بی ادعای ایفل است که ابتدا از فکر و رویا، خلق شد و مابقی که آهن و فولاد بودند، خود به خود فراهم شدند و بر روی یکدیگر قرار گرفتند و اوج گرفتند و سر به فلک گذاشتند تا مسافر خسته و انسان تشنه زیبایی و عظمت را درس عبرت بدهند که به غیر از نگاه ظاهری و فرقه ای، نگاه دیگری است که سرشار از زندگی و زیبایی و معناست.

„پایان“