آخرین هشدار به آقای منوچهر هزارخانی

آخرین هشدار به آقای منوچهر هزارخانی

 

آخرین هشدار به آقای منوچهر هزارخانی

„حیات خفیف و خائنانه“

(یک عمر مزدوری و پاچه خواری برای مسعود رجوی „مرحوم“)

 کریم غلامی، ایران فانوس،

انفجار خبر مرگ مسعود رجوی آن هم در مهمترین برنامه سالانه خود تمامی رسانه های خبری فارسی زبان را پر کرده است، اما مثل همیشه سازمان مجاهدین سکوت کرده اند. در حالی که مجاهدین کسانی هستند که حتی یک آخوند در ایران عطسه بکند، موضع می گیرند و آن خبر را با آب و تاب منتشر می کنند. البته طبق تجربه سالیان که از مجاهدین دارم، وقتی آنها خود را به „مرگ موش“* می زنند و بطور کامل سکوت می کنند، پر واضح است که آنها بسیار ترسیده اند. زیرا می دانند هر گونه موضع گیری آنها را درگیر پاسخ دادن به سوالات بیشتری خواهد کرد.

این روزها یاد آقای منوچهر هزارخانی افتادم، او در یکی از نوشته هایش پاچه آقای مهندس بازرگان رهبر نهضت آزادی ایران را گرفته بود و به او انگ „حیات خفیف و خائنانه“ زده بود. من قصد ندارم از آقای مهندس بازرگان دفاع بکنم و حتی قصد ندارم که به این نوشته بپردازم، زیرا خود آقای منوچهر هزارخانی چندان ارزش سیاسی ندارد تا چه برسد به نوشته هایش. آنچه که به شخص آقای مهندس بازرگان برمی گردد، دو چیز بسیار واضح است، اولا او به تمامی اصولی که گفته بود پایه بند ماند، یعنی مبارزه مسالمت آمیز برای آزادی و دمکراسی برای ایران. او هرگز بخاطر منافع خود و نهضت آزادی، مزدوری هیچ کشور عربی و غیره را نکرد و حتی حاضر نشد بخشی از حکومت حاکم باشد و او در ایران با تمامی سختی ها و فشارها و محدودیت هایی که برای او گذاشته شده بود، ماند و حاضر نشد پشت به مردم ایران بکند و به مبارزه خود ادامه داد. حال سوال از آقای هزارخانی، آیا می توان به تو و اربابت گفت که حتی به اصولی که خودتان گفته و نوشته اید پایبند بودید؟!

اما آقای هزارخانی، بر اساس افشاگری خود مجاهدین که بعد از جدایی آقایان کریم قصیم و محمدرضا روحانی انجام داد، هر کدام از اعضای شورا ماهانه بین پنج تا ده هزار دلار پول دریافت می کنند و از آنجایی که آقای هزارخانی „عموی“ مسعود رجوی بود، (در خرداد سال 1364 مسعود رجوی در نمایش ازدواج با مریم آقای هزارخانی را عموی خود خواند) و همچنین او در شورای به اصطلاح ملی مقاومت نفر دست راست مسعود رجوی و میرزا بنویس او بود، می توان نتیجه گرفت که حق مزدوری آقای هزارخانی در ماه بایستی حدود ده هزار دلار باشد.

اما آنچه که از دوران مبارزاتی آقای هزارخانی باقی می ماند، زندگی بسیار مرفه و آسوده ایشان در اروپا. طی سال دو یا سه بار شرکت در جلسات شورا و نوشتن چند عدد مقاله بی محتوا. فکر کنم پر کارترین دوران فعالیت آقای هزارخانی در طی سالی بود که نشریه ای به نام همبستگی منتشر می شد و او حتما یک مقاله به عنوان سر مقاله، منتشر می کرد. طی سفری که آقای منوچهر هزارخانی به عراق داشت، بهتر است بگویم که در اجلاسیه شورای ملی مقاومت با حضور مسعود رجوی شرکت بکند(البته پزشک او تجویز کرده بود که برای گرفتن حمام آفتاب به جای گرمسیری برود. این را خود مسعود رجوی در نشست عمومی داخلی مجاهدین مطرح کرد). او همچنین می خواست سری هم به پسرش که آن زمان در عراق و پیش مجاهدین بود بزند و او را دوباره به اروپا بازگرداند. اما وقتی که پسرش به او گفت که من می خواهم کمی در عراق و پیش مجاهدین بمانم، با خشم تمام گفت که „مگر تو مغز خر خورده ای“. بنظر می رسد از نظر آقای منوچهر هزارخانی کسانی که مغز خر خورده اند به مبارزه می روند و این نهایت بینش آقای هزارخانی از مبارزه است.

البته این فرهنگ و سیستم حاکم بر سازمان مجاهدین است که هر فرد مفلوک و میرزابنویسی مانند آقای منوچهر هزارخانی به خود اجازه می دهد که به یکی از شخصیت های سیاسی ایران مانند آقای مهندس بازرگان چنین بی حرمتی بکند.

اما پایان سخنم با آقای منوچهر هزارخانی است که ارباب تو اگر هم به لحاظ فیزیکی زنده باشد، سالیان است که مرده. مسعود رجوی بخصوص بعد از سال 2003 که فرار را بر مبارزه ترجیح داد و اکنون 13 سال است که در سوراخ موش مخفی شده، او از همه جوانب چه سیاسی و چه ایدئولوژیک، مرده است. آقای هزارخانی، بهتر است مانند همکاران سابق خود آقایان کریم قصیم و محمدرضا رحانی، دست از تئوریزه کردن جنایت های مسعود رجوی و سازمان مجاهدین بردارید، البته تا دیر نشده!

„پایان“

یک نوع از صاریغ که در ویرجینیای آمریکا زندگی می کند هنگام احساس خطر خود را به مرگ می زند یا به اصطلاح تقلید مرگ می کند.